اجتماعی - ****شهدا شرمنده ایم**** شهدا شرمنده ایم
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اوقات شرعی
امروز : چهارشنبه 103 آذر 28
u ****شهدا شرمنده ایم****

بدان کس که تو را سخن آموخت به تندى سخن مگوى و با کسى که گفتارت را نیکو گرداند راه بلاغتگویى مپوى . [نهج البلاغه]

:: خانه

:: مدیریت وبلاگ

:: پست الکترونیک

:: شناسنامه

:: کل بازدیدها: 236819

:: بازدیدهای امروز :40

:: بازدیدهای دیروز :53

vپیوندهای روزانه

سایت مراجع معظم تقلید و علماء شیعه [154]
بهترین یادگاری [237]
بروبچ قمی حالشو ببرن [209]
فارسی نگار [80]
کانون هادیان امت (مسجد امام هادی قم) [115]
.: جدول لیگ برتر :. [162]
دیکشنری [158]
استقلالیها [542]
ایران ورزشی [159]
روزناما خبرورزشی [227]
به لحظه ترین اخبار فوتبال ایران [164]
هیئت انصارالمهدی [218]
جگر داری بیا تو [482]
[آرشیو(13)]

vدرباره من

****شهدا شرمنده ایم****

مدیر وبلاگ : مهدی بهمنی[186]
نویسندگان وبلاگ :
داداش کوچولو
داداش کوچولو (@)[8]

عبدالله
عبدالله (@)[22]


گاه سکوت یک دوست معجزه میکنه ، و تو می آموزی که همیشه ، بودن در فریاد نیست

vلوگوی وبلاگ

****شهدا شرمنده ایم****

v لینک وبلاگ دوستان

دشت جنون
اس ام اس عاشقانه
بنده ی خدا
یک کلمه حرف حساب
اردبیل شهری برای همه
دوباره سبز می شویم...
نور
جاده خاطره ها
بانک مقالات روانشناسی
صفحات انتظار در فراق گل نرگس
سوز و گداز
طلبه میلیونر
کشکول
حسن تنهاترین سردار دنیاست
.: شهر عشق :.
پر شکسته
* امام مبین *
منتظر ظهور

v لوگوی وبلاگ دوستان
















vفهرست موضوعی یادداشت ها

فناوری اطلاعات[116] . موبایل و ترفند[5] . فوتبال[3] . عکسها و تصاویر جالب[2] . ترفند[2] . کامپیوتر[2] . ویندوز[2] . کامپیوتر . کلیپ بورد . کفش . مایکروسافت . مجتبی جباری . مرورگر . نرم افزارهای عیب یابی . همجنس‌بازی . واعظی آشتیانی . وسواس . ترفندستان . حافظه . روسپیگری . سکس . سوسک . سیستم عامل . شهادت . شهدا . شیطان . عجیب‌ . عطار . عید غدیر خم . غزه . فاطمه معصومه . فراکسیون . فوق العاده . فیلمهای سکسی . قطبی . SMS . آبی . استقلال و منصوریان و امیر قلعه نویی و داش علی منصوریان . اسقلالی . اعتیاد . اعیاد و عزاداریها . المپیک . المنتظر . امام رضا(ع) . امام صادق . امیر قلعه نوعی . اینترنت . اینترنت اکسپلورر . بسیجی . بیت‌المال . پرسپولیس . تجاوز جنسی .

vمطالب قبلی

فمژناوری اطلاعات
دانشگاه مجازی
ایمیل و اینترنت
عکسها و تصاویر جالب
مذهبی
عاشقانه
اجتماعی
ورزشی
مناسبتها
متفرقه
اس ام اس
داستان و مطالب جالب
علمی
سیاسی

vآهنگ وبلاگ

vوضعیت من در یاهو

یــــاهـو

vاشتراک در خبرنامه

 

! حجاب از دو دیدگاه !!!!!

سه شنبه 86/10/25 :: ساعت 2:50 عصر

(نگاه اول) دختر ِ خوب ِ بد شده!!!

یکى بگه چند سالشه ، دختر ِ  خوب ِ بد شده؟
یکى بگه این بدى رُ ، اون از کجا  بلد شده؟
یکى بگه این بچه‏ها ، مالِ کدوم مملکتن؟
یکى بگه که چى شدن ، سرمایه‏هاى این وطن؟

مگه اذون تو گوش ِ این بچه‏ها خونده نمى‏شه؟
دختر ِ خوب ِ  بد شده ، واسه چى اینقده آتیشه؟
مگه تموم ِ بچه‏ها  ،  کتاب دینى ندارن؟
مگه به زور جلو اونا ،  یه جانماز نمى‏ذارن؟

مگه تو هر محله‏مون ،  یه دونه مسجد نداریم؟
روضه مگه نمى‏گیرم ،  سفره مگه نمى‏ذاریم؟
تمومه ارگاناى ما ،  مگه حِراست نداره؟
مگه که این جامعه‏مون ، به فشار عادت نداره؟

هشت سال مى‏جنگه باباجون ، مى‏گید دفاع مقدسه
باباى من کشته مى‏شه ، حرفاى بیهوده بسه
باباى من جون مى‏ده وُ ،  شهید مال شما مى‏شه
تقّى به توقّى مى‏خوره ،  این انقلاب طلا مى‏شه

سى ساله که دارید مى‏گیم ، اسلام ناب احمدى
از خوبى چیزى ندیدم  ،  به غیرَ از این همه بدى
حرفِ حسابتون چیه؟  بگیم که کى مقصره؟
نکنه من مقصرم  ،  آبروتون داره میره


(نگاه دوم)فاطمه فاطمه نیست!!!

فاطمه فاطمه نیست ، تو راس مى‏گی
اما  یه  فرشته  مى‏تونه  باشه
اگه عصمتش مثه فاطمه نیست
مى‏تونه که فاطمه گونه باشه

تو کدوم جغرافیا فرشته رُ
با این اوضاع تو خیابون مى‏بینى
تو کدوم صفحه‏ى تاریخ اینهمه
چهره‏هاى نیمه عریون مى‏بینى

آره ما بى‏هنراى عالمیم
اگه زلفاى پریشون هنره
کسى که مدعیه نجابته
ساده از هویتش نمى‏گذره

آخه بى‏انصافیم حدِّى داره
دختر ِ ایرونى و این همه رنگ
جلو چشم ِ هیز ِ این زمینیا
چهره‏ى مریخى و مانتوى تنگ

یادمه روزاى که کشف حجاب
راهى جز دعا به آسمون نداشت
گریه‏ى دخترکاى چادرى
جوابی  به غیر ِ خفه‏خون نداشت

دخترى که سایبونِ عفتش
زیر پاى ِ یاغِیا لگد مى‏شد
امّا تو تِست ِ نجابت همیشه
نمره هاش بالاى مرز ِ صد مى‏شد

قدیما هر کى خودش بود و خودش
حرفِ شکلِ تو و شکلِ من نبود
تو دل ِ دختراى ساده‏ى شهر
عقده‏ى مثه کسى شدن نبود

اون روزا اتاقِ بچه‏ها فقط
بوى اسباب بازى و کتاب مى‏داد
بابا شب از سَر ِ کار که برمى‏گشت
سارا دستش یه لیوانِ آب مى‏داد

حتى اون وقتا که قانون شده بود
کسى بیرون نره از ساعت هشت
دارا با مشت گره کرده بازم
تو خیابون پى ِ  آزادى مى‏گشت

غرور ِ  مردم اون روزاى شهر
مثه حالا ، که تو ابهامه نبود
اون روزا غیرت ِ  مردونه فقط
واسه تیتر ِ داغ  ِ روزنامه نبود

روزگاری جوونامون اینقده
عاشقِ هواى غربت نبودن
به خدا فاطمه هامون اون روزا
مثه حالا بى‏هویت نبودن

نمى‏خوام شخصیت ِ هیچکسى رُ
با این حرفا ببرم زیر سوال
ولى معصومیت ِ فرشته هم
داره گم مى‏شه تو عصر ِ ابتذال

عصرى که قربونى ِ  نمایش
سجده  کردن به بتاى سنگیه
عصرى که اصالتش گم شده وُ
صحنه‏ى تهاجم ِِ فرهنگیه

عصرى که حس ِ  تموم  ِ آدماش
دیگه همپَرسه‏ى دود و فلزه
عصرى که الگوى دختر پسراش
مایکل  جکسونُ  ،  جنیفر لوپزه

عصرى که ویروس ضدِّ ارزشا
بدجورى افتاده روى هر ژِنش
وقتى دیگه واسه مون عادى شده
حرف ِ ماهواره و مولتى ویژنش

آره خیلیا برات کف مى‏زنن
وقتى از پرستیژ و کلاس مى‏گى
آخه طرز فکرا هم عوض شده
فاطمه فاطمه نیست ، تو راس میگی

صداى گریه ى دخترا بازم
داره مى‏پیچه تو گوش ِ کوچه‏ها
امّا این دفه یه فرقى داره که
مى‏سپرم قضاوتش رُ به ما

اینا که دل براشون مى‏سوزونی
چی رو از فاطمه بودن بلدن؟
همشون مدعیه تمدنن
امّا تو فکر و عقیده جا زدن

اینا که با وضعشون پا مى‏ذارن
گاهى رو قداست و حرمت ِ زن
داد و فریاد مى‏زنن ، جیغ مى‏کشن
نمى‏خوان نقابشونُ  بندازن

نى‏دونم فایده نداره حرف ِ زور
نباید نسنجیده عمل کنیم
نباید معضل ِ یه جامعه رُ
با فشار ِ تازیانه حل کنیم

امّا آب از سرمون داش مى‏گذشت
صبرمون به آخرش رسیده بود
روز به روز داشتیم میرفتیم توى چاه
با طنابى که دیگه پوسیده بود

دیگه دارا پى آزادى نبود
بوى افیون مى‏اومد دور و بَرش
سارا شب کنار ِ بابا نمى‏موند
هى هواى پارتى مى‏زد به سرش

آره حتى تو کتاباى لغت
شرح آزادى دیگه عوض شده
بحثِ داغ بچه هامون اینه که
چه تریپى توى این روزا مُده

دیگه فاطیماى این دوره فقط
عاشق ِ لباس ِ تنگ و کِشیه
مارى ، جاى خونه دارى ، دنبالِ
بهترین مارکاى آرایشیه

کیفاى مدرسه شون پر شده از
پنکِکُ ، سایه ی چشمُ  ، رُژ ِ لب
تا میاى ژست تذکر بگیرى
از لجت  روسریشُ  میده عقب

اگه ساکت بشیمُ   ،  هیچى نگیم
تا نگن :  چقد فلانى اُمله
خودمونیم به عقیده‏ى شما
نسل ِ بعدى قابل ِ  کنترله؟

اگه هى فسادُ  گسترش بِدن
این جورى بدون ِ ترس و واهمه
آخه جز  ،  یه چند تا اسم  ،  توى کتاب
چى مى‏مونه از علی و فاطمه


نذاریم  فردا غریبه‏ها بگن
مگه این نقطه مسلمون نداره
گره‏اى که وا مى‏شه با دستمون
به خدا نیاز به دندون نداره

مى‏شه طرز ِ فکرا  رُ منطقى کرد
مى‏شه به رنگ و لعابا  دل  نباخت
این درست ، که فاطمه فاطمه نیست
اما مى‏شه که ازش فرشته ساخت


¤نویسنده: مهدی بهمنی

? نوشته های دیگران()

! دختر ها خیلی دوست دارند جای پسر ها باشند اما .....

جمعه 86/10/21 :: ساعت 11:32 صبح

دختر ها خیلی دوست دارند جای پسر ها باشند اما پسر ها اصلاً دوست ندارند جای دختر ها باشند


2-اگر یه دختر یک مشکل غیر قابل حل داشته باشه از خونه فرار میکنه اما یه پسر اگر یک مشکل غیر قابل حل داشته باشه اعضای خانواده اش رو از خونه فراری میده!


3-یه دختر اگر دو تا مشکل غیر قابل حل داشته باشه خودکشی میکنه اما یه پسر اگر دو تا مشکل غیر قابل حل داشته باشه اعضای خانواده اش رو میکشه


4-یه پسر اگر 3 تا مشکل غیر قابل حل داشته یه هفته افسرده میشه بعد با 3 تا مشکل کنار میاد و زندگیش رو میکنه اما تا کنون دختری که 3 تا مشکل داشته باشه دیده نشده چون همشون در مرحله دو تا مشکل خودکشی میکنند و به سه تا نمیرسه مشکلاتشون!!!


5-دخترا از پسرا موهاشون کوتاهتره!!!!!!!!!!!!!!!


6-دخترا می خوان سر پسرا کلاس بزارن اما در نهایت سر خودشون کلاه میره ولی پسرا می خوان سر هر موجود زنده ای که میبینن کلاه بزارن و در نهایت موفق میشن


7-اگر به یه دختر بگی دوست دارم فکر میکنه تو چقدر خوبی و عاشقت میشه اما اگر به یه پسر بگی دوست دارم فکر میکنه تو چقدر بی جنبه و جوات هستی دست به هر کاری میزنه تا از شرت خلاص شه!


8-نقطه قوت پسرا چشماشونه اما نقطه قوت دخترا چشم و گوش ابرو و دماغ و دهن و .........هست.


9-دخترا با اینکه بیشتر از پسرا قوانین راهنمایی و رانندگی رو رعایت میکنن اما خیلی بیشتر از پسرا تصادف میکنن و در هر تصادف رد پای یک دختر به چشم می خوره.


10-دخترا فکر می کنن بهترین راه برای بهترین راه برای داشتن یک رابطه خوب و مداوم صداقت و راستگویی هستش ولی پسرا مطمئن هستند بهترین راه دروغگویی و گرفتن سوتی از طرف مقابله!


11-دختر ها از درس و مدرسه بیزارند ولی پسر ها از درس و مدرسه فراری هستند!


12- پسر ها به هم حسودی نمی کنن اما دخترا به هم حسودی می کنن.


13-اگر برادرتون دوست دختر داشته باشه شما سعی می کنید با اون دختر آشنا بشید ولی اگر خواهرتون دوست پسر داشته باشه شما قسم می خورید! که هم پسره و هم خواهرتون رو سر به نیست کنید.


14-دختر ها زیر بار حرف زور میرن اما پسر ها خودشون حرف زور میزنن


15-دخترا زندگی مشترک رو در عشق و صفا و صمیمیت می بینن ولی پسر ها در غذا و و خواب و تخت خواب


16-اگر یک دختر در یک جمع سوتی بده تا آخر دیگه هیچ حرفی نمیزنه اما پسر ها در یک چمع فقط سوتی میدن!


17-یک دختر اگر 24 ساعت با دوست پسرش صحبت نکنه افسرده میشه اما یک پسر اگر 24 ساعت با دوست دخترش صحبت نکنه با اون یکی دوست دخترش صحبت میکنه.


18-پسر ها میدونن جنبش فمنیسم چیه واسه همین ازش متنفرن ولی دختر ها نمیدونن جنبش فمنیسم چیه واسه همین طرفدارشن!


19-یک دختر اگر با دوست پسرش به هم بزنه دیگه با هیچ پسری دوست نمیشه اما یه پسر اگر با دوست دخترش به هم بزنه با 3-4 تا دختر دیگه دوست میشه!


20-یک دختر اگر توی خیابون پسری ازش بپرسه ساعت چنده میگه:ساعت 7.اما یه پسر اگر یه دختر ازش ساعت بپرسه میگه :ساعت 7 و 2 دقیقه و 24 ثانیه,اینم شماره تلفن من ..... سر ساعت 9 منتظر تماستم!
21دی

¤نویسنده: مهدی بهمنی

? نوشته های دیگران()

! سامی یوسف درباره تولدش در تهران صحبت می‌کند

سه شنبه 86/10/18 :: ساعت 1:41 عصر

سامی

«هیجان زده‌ام، انتظار چنین خوشامدگویی عظیمی را نداشتم. من 26 ساله‌ام و این اولین دیدارم از آذربایجان است. دو پدربزرگ من اهل باکو هستند. آن ها به تبریز مهاجرت کردند و البته من در سال 1980 در تهران متولد شدم. بعد اما به انگلستان مهاجرت کردیم و من آنجا بزرگ شدم...»

این چند جمله، بخشی از حرف‌های سامی یوسف ستاره این روزهای موسیقی اسلامی در جمع خبرنگاران باکویی است. این چندمین بار است که سامی یوسف درباره تولدش در تهران صحبت می‌کند. از همان زمان که آلبوم اولش را منتشر کرد، درباره پارسی بودنش صحبت کرده بود، اما هر چه جلوتر رفت سعی کرد آذری بودنش را پررنگ‌تر کرده و کمتر درباره ایرانی بودنش صحبت کند. اما این بار و در میان خود آذری‌ها اعلام کرد که ایرانی است و متولد تهران. مساله‌ای که در سایت‌ها و رسانه‌های آذربایجان به شدت مورد توجه قرار گرفت. او در ادامه تور جهانی‌اش که به منظور ایجاد جو همدلی میان مسلمانان جهان انجام شد، پس از برگزاری کنسرت‌هایی در آمریکا، آلمان، بریتانیا، مصر، سودان، کویت، عربستان، فرانسه، آلمان، هلند و... به آذربایجان رفته بود تا در استادیوم حیدر علی اف برای هواداران پرتعدادش بخواند.

شناسنامه
نام سامی یوسف در واقع «سیامک رادمنش» است که ممکن است اسم آشنایی باشد. سامی یوسف بارها در مصاحبه و بیوگرافی‌های مختلف از پدرش گفته که یک موزیسین و شاعر مشهور است، اما اصلا به نام او اشاره نکرد و البته در گفت‌وگو با رسانه‌های مصری در مقابل سوالات خبرنگاران مقاومت کرده و چیزی از پدرش نگفته: «خواهش می‌کنم درباره پدرم نپرسید.»

پدر سیامک رادمنش، آهنگساز، ترانه‌سرا و موزیسین مشهور ایرانی مقیم انگلستان است؛ «بابک رادمنش» که بارها نامش را شنیده‌ایم و آهنگ‌هایش را گوش کرده‌ایم. بابک رادمنش، بیش از همه با آلبومی به نام «پیروزی» میان جوانان مطرح شد. او، آلبومی با این نام با صدای «امید» خواننده ساکن آمریکا تهیه و تولید کرد و آهنگ‌ها و تنظیم‌های جدیدی را وارد موسیقی پاپ خارج از کشور کرد؛ تنظیم‌هایی به سبک تنظیم‌های مدرن ترکی که بین جوانان ایرانی هم حسابی جایش را باز کرد. او به جای گفتن شعر بر روی ملودی آهنگ‌های ترکی و عربی- کاری که میان خوانندگان آن‌ور آب‌ کاملا طبیعی شده است- از تنوع تنظیمات و سازبندی آن ها استفاده کرد و موفق شد سبک جدیدی را وارد بازار کوچک موسیقی پاپ ایرانی خارج از کشور کند. پس از امید، خوانندگان دیگری همچون «رضا معین» و «جمشید» خواننده کرد، با این سبک و با کمک بابک رادمنش آثاری را تهیه کردند.

بابک رادمنش علاوه بر آن که ملودی می‌ساخت و تنظیم می‌کرد، شعر و ترانه‌هایی را هم برای خوانندگان مختلف می‌گفت و ترانه‌هایی که بیشتر در آن ها از تم‌های مذهبی، عرفانی و عشق به وطن استفاده می‌کرد. ترانه‌هایی مثل «وطن» با صدای خواننده جوان «پویا» با این مطلع: «وطن، وطن زمزمه هر روز و هر شب من/ نام وطن،‌ قشنگ‌ترین اسم روی لب من»

یا «ترک غربت» با صدای جمشید، با احساسات وطن دوستانه. ترانه‌های «مهتاب عشق» و «خاکی» با مایه‌های عرفانی و ترانه «گل مولا» با صدای «جهان» درباره عشق به حضرت علی (ع). ترانه «مناجات» - سامی یوسف هم ترانه‌ای با نام مناجات دارد- هم به زودی منتشر خواهد شد تا دغدغه‌های مذهبی بابک رادمنش را بیش از پیش نمایش دهد.

در تمام این سال‌های حضور رادمنش در خارج از کشور، او اصلا به لس‌آنجلس نرفت و در مقابل تمام دعوت‌ها و پیشنهادات‌ مقاومت کرد. دلیلش را هم تحصیل دو فرزندنش در رشته موسیقی در رویال آکادمی لندن عنوان می‌کرد. دو فرزند او یکی سیامک و دیگری بابک- او بعدا نامش را «بارون» گذاشت و با این نام به فعالیت‌های هنری پرداخت - هر دو جزو همکاران پدر در بدو کار بودند. تنظیمات ترنس سیامک بر روی ترانه‌هایی همچون «فاصله» با این مطلع: «چینی نازک دلامون/ از غم فاصله شکسته» که به دو زبان انگلیسی و فارسی خوانده می‌شد، جزو اولین تنظیم‌های موسیقی ترنس فارسی بودند. آن هم در سن 20 سالگی.

اما بارون همکاری با پدر را ادامه داد و تمام تنظیم‌های جدید آثار بابک رادمنش را او انجام می‌دهد. سیامک اما به سمت موسیقی اسلامی رفت و چهار سال پیش اولین آلبومش به نام «المعلم» را به بازار ارائه کرد که با استقبال بسیار گسترده‌ای روبه‌رو شد. این موفقیت راه را برای کنسرت‌های مختلف و ادامه این مسیر هموار کرد. دو سال گذشت تا آلبوم دوم او به نام «امت من» به بازار عرضه شود. آلبومی که با آلبوم قبل زمین تا آسمان متفاوت بود. اگر آلبوم قبلی بیشتر بر روی اناشید و نواهای مذهبی استوار بود و موسیقی چندان در آن پررنگ نبود، اما آلبوم «امت من» بر پایه ملودی‌های مشهور ایرانی ساخته و بر روی آن ها کلام مذهبی قرار داده شد. او در لیبل این آلبوم از پدرش و بارون تشکر ویژه کرده است. ترانه «عید» بر روی ملودی «منتظرت بودم» (آهنگی با صدای داریوش رفیعی) ساخته شد. «حسبی ربی» که با تبلیغات بسیار و کلیپ پرزرق و برق و خوش آب و رنگی ساخته شد، از ملودی «ملاممد جان» که یک ملودی فولکور خراسان - و نه یک ملودی افغانی- است، نشات گرفت و آهنگ «مناجات» هم که متعلق به مرحوم علی تجویدی است.

ترانه «غار حرا» هم بر روی ملودی «ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته» ساخته شد که یک سرود حماسی درباره آزادسازی خرمشهر است. اما نکته جالبی که می‌توان درباره یکی از این آهنگ‌های انقلابی گفت مربوط به آهنگ «خلبانان» است. همان ترانه معروفی که مطلعش این بود: «فرشته حق یارت باد/ الله نگه‌دارت باد»

بابک رادمنش با نام اصلی «فیروز برنجان» ترانه سرای بخش ترکی این آهنگ‌ انقلابی و آهنگساز آن است که با صدای «جمشید نجفی» در خاطره میلیون‌ها ایرانی ماندگار شده.

اما اگر بدانید فیروز برنجان، برای کدام فیلم سینمایی آهنگ ساخته، شاخ در می‌آورید؛ فیروز برنجان یا همان بابک رادمنش خودمان، آهنگساز فیلم «توبه نصوح» اثر محسن مخملباف است که در سال 1361 ساخته شد. فیلمی که خواننده‌اش هم «حسام الدین سراج» بود.

سیاست و اسلام

یک جای این نوشته گفتیم که نام یکی از دو برادر موزیسن رادمنش، بابک است. شاید با خودتان بگویید چگونه می‌شود هم اسم پسر، بابک باشد و هم اسم پدر. در واقع نام اصلی بابک رادمنش، فیروز برنجان است. مجله «بورهام وود تایمز» در مطلبی درباره یک مساله حقوقی که آهنگساز معروف ایرانی بابک رادمنش درگیرش بود، نوشته نام اصلی او، فیروز برنجان است؛ یعنی نام رسمی او که در پاسپورتش قید شده است. اما به هر حال نام هنری شناخته شده برنجان، بابک رادمنش است.

بابک رادمنش از آن دسته آهنگسازان مشهوری است که هیچ فیلم یا عکسی از او منتشر نشده و با وجود درخواست‌های فراوان، تاکنون با انجام مصاحبه و عکاسی به شدت مخالفت کرده است. در سوی دیگر ماجرا، سامی یوسف، از تبلیغات رسانه‌ای به خوبی استفاده کرده و با بزرگترین تلویزیون‌ها و مجلات دنیا مصاحبه‌های اختصاصی انجام داده است. مصاحبه ویژه او با تلویزیون CNN و مطلبی که مجله تایم از او و کنسرتش تهیه کرد باعث شهرت افزون‌تر او در خارج از مرزهای کشورهای مسلمان شد.

حتی عدم صدور ویزا از سوی ایالات متحده، برای ورود به خاک این کشور می‌رفت که با یک جنجال رسانه‌ای همراه شود اما بالاخره او مجوز حضور در آمریکا و برگزاری کنسرت برای مسلمانان این کشور را دریافت کرد و موفق شد با مهم‌ترین رسانه‌های این کشور هم گفت‌وگو کند.

او در کنسرت لس‌آنجلس، از پیروزی بزرگ اسلام گفت: «طلوع نزدیک است.» آن روزها حملات اسرائیل به جنوب لبنان آغاز شده بود و سامی یوسف حمایت خود را از کودکان و آوارگان لبنانی، آن هم در خاک آمریکا اعلام کرد.

اما یکی از مهمترین واکنش‌ها به اظهارنظرها و اقدامات سامی یوسف از سوی سفارت بریتانیا در یمن شکل گرفت؛ سامی یوسف در بخش پایانی تور جهانی خود به یمن سفر کرده بود. او با چفیه فلسطینی - که به نوعی نماد حماس است- در کنفرانس مطبوعاتی‌اش ظاهر شد که سفارت انگلیس نسبت به این مساله واکنش شدیدی نشان داد. آن ها از دولت یمن خواستند تا کنسرت سامی را در این کشور لغو کند. اما نهایتا این کنسرت با تاخیر و در تاریخ 4 دسامبر در تالار المدینیه صنعا و در حضور دو هزار نفر از هواداران سامی با شور و حال خاصی برگزار شد. حدود 1200 نفر از حاضران در این کنسرت، زنان و کودکان یمنی بودند که عشق و علاقه‌شان به خواننده محبوبشان را با صدا کردن مداوم نام او نشان می‌دادند. او همان‌جا به هوادارانش اعلام کرد که آلبوم جدیدش را یک سال و نیم دیگر به بازار ارائه خواهد کرد. اما او در این مدت بیکار نمی‌نشیند و در ایام فراغت از اجراهای زنده، سینگل‌هایی را اجرا و عرضه خواهد کرد و البته برای آهنگ‌هایش ویدئوهای عالی دیگری هم خواهد ساخت.



وی آهنگ هایش را به 4 زبان ترکی عربی فارسی و انگلیسی می خواند.

کلیپ مادر او یکی از بهترین کلیپ های اخیر اوست

متن آهنگ مادر از سامی یوسف:

گریه کردم مثل ابرها بی تو مادر

شد دل من جای غصه ها،بی تو مادر

رسول خدا گفت بهشت زیرپاته

بخواب مادر

برای همیشه هر وقتی*........

رفتی و من تنها ماندم

با غصه ها و غم ها ماندم

گرکه تو را آزردم من

مادر،حلالم کن

بعد از تو بی پناهم

ای که بودی تکیه گاهم

بی تو بنگر اشک و آهم

مادر حلالم کن...


¤نویسنده: مهدی بهمنی

? نوشته های دیگران()

! بی نظیر بوتو ترور شد

شنبه 86/10/8 :: ساعت 12:12 صبح

بی نظیر بوتو، نخست وزیر سابق پاکستان طی انفجاری که در یک اجتماع انتخاباتی در شهر راولپندی رخ داد، کشته شد.
بی نظیر بوتو، نخست وزیر سابق پاکستان طی انفجاری که در یک اجتماع انتخاباتی در شهر راولپندی رخ داد، کشته شد.
انفجار دقایقی پس از پایان سخنرانی خانم بوتو رخ داد. او فوری به بیمارستان منتقل شد اما به گفته یکی از اعضای حزبش که در بیمارستان حضور داشت، خانم بوتو در ساعت شش و شانزده دقیقه بعدازظهر به وقت محلی درگذشت.
به گفته پلیس در حالی که خودرو خانم بوتو محل گردهمایی را ترک می کرد، بمبگذار انتحاری ابتدا چند گلوله به گردن و سینه وی شلیک و سپس بمب همراه خود را منفجر کرد.


دست کم بیست نفر دیگر نیز در این انفجار کشته و عده زیادی نیز زخمی شده اند. این دومین بار بود که بی نظیر بوتو پس از بازگشت به پاکستان در ماه اکتبر، مورد سوء قصد قرار گرفت


¤نویسنده: مهدی بهمنی

? نوشته های دیگران()

! دادگاهه آدم ..........

پنج شنبه 86/9/29 :: ساعت 10:24 صبح

نامت چه بود؟ آدم


فرزند؟ من رانه مادری نه پدری.بنویس اولین یتیم عالم خلقت


محل تولد؟ بهشت پاک


محل سکونت؟ زمین خاک


آن چیست برگرده نهادی؟ امانت است


قدت؟ روزی چنان بلندکه همسایه خدا.اینک به قدرسایه بختم به روی زمین


اعضای خانواده؟ حوای خوب وپاک.قابیل خشمناک.هابیل زیرخاک


روز تولد؟ در روز جمعه ای.به گمانم که روزعشق


رنگت؟ اینک فقط سیاه.زشرم چنان گناه


چشمت؟ رنگی به رنگ بارش باران که ببارد زآسمان


وزنت؟ نه آنچنان سبک که پرم درهوای دوست نه آنچنان وزین که نشینم براین زمین


جنست؟ نیمی مرا زخاک نیم دگر خدا


شغلت؟ در کارکشت امیدم به روی خاک

 

شاکی تو؟خدا

 

نام وکیل؟ آن هم فقط خدا

 

جرمت؟یک سیب از درخت وسوسه


 تنها همین؟همین !!!

 

حکمت؟تبعید در زمین


همدست در گناه؟  حوای آشنا

 

ترسیده ای ؟   کمی

 

زچه؟که شوم من اسیر خاک

 

آیا کسی به ملاقاتت آمده است؟بلی

 

که؟ گاهی فقط خدا

 

داری گلایه ای؟ دیگر گلایه نه ، ولی ....

 

ولی که چه؟ حکمی چنین ، آن هم به یک گناه؟!!

 

دلتنگ گشته ای؟زیاد

 

برای که؟ تنها فقط خدا

 

آورده ای سند؟ بلی 


 چه؟دو قطره اشک

 

داری تو ضامنی؟ بلی

 

چه کس؟ تنها کسم خدا

 

در آخرین دفاع؟  می خوانمش ، چنان که اجابت کند دعا


¤نویسنده: مهدی بهمنی

? نوشته های دیگران()

! :.:. مکالمه با خدا .:.:

سه شنبه 86/8/8 :: ساعت 10:18 صبح

مکالمه با خدا

-: الو! سلام

* سلام علیکم! بفرمایید.

-: ببخشید با خدا کار داشتم، می خواستم با خودشون صحبت کنم.

* خودم هستم، باز چی شده بنده من؟

-: اِ… چه حافظه ای ماشا الله. چه زود منو شناختید.

* من هیچ کس و فراموش نمیکنم. هیچکس.

-: ببخشید خدا جونم! کارم یه خورده طول می کشه وقت دارین؟

* بگو! همه حرفات رو می شنوم.

-: خدا جونم؟!

* بگو جانم!

-: یه خواهش دارم.

* بگو عزیزم.

-: ببین خدا! می دونی! می خوام بدونم وقتی باهات حرف می زنم و درد دل می کنم صدامو می شنوی یا نه.

اصلا می خوام هر وقت دعا می کنم، دعامو بشنوی. به حرفم گوش بدی.

می دونی! همینکه بدونم یکی حرفم رو می شنوه برام کافیه.

* من که بارها گفتم ادعونی استجب لکم.

تو هر دفعه منو صدا کنی جوابت رو میدم.

هر موقع منو صدا کنی میام و پای درد دلت می شینم و باهات حرف می زنم. اما وقتی اینقدر این گوش تو هر صدایی و هر سخنی رو شنیده و سنگین شده که صدای منو نمی شنوه، تقصیر من نیست.

-: واقعا حرفام رو می شنوی؟!

* واقعا حرفات رو می شنوم.

-: ببین خدا! تو از همه چیز با خبری. همه چیز رو می دونی، مگه نه؟

* بله!

-: از حاجتم، از نامه نا نوشتم، از حرف نگفتم، از وضع دنیام، از آخرتم، از ظاهرم، از چیزی که تو دل دارم، … از همش خبر داری؟

* آره همش رو می دونم

-: هق هق گریه هام رو می بینی؟

وقتی از بیچارگی و درموندگیم پیشت شکایت می کنم، حرفام رو می شنوی؟

وقتی از همه جا درمونده می شم و طرف تو میام، می فهمی که میام؟

صدای در زدنام رو می شنوی؟

* بله بنده ام. می بینم. می شنوم. می فهمم. مگه نشنیدی ان الله بصیر بالعباد.

مگه نشنیدی ان الله سمیع الدعاء

-: می دونم. اما من…

* هر جا که بری بازم بنده منی. اما از بس که باور نمی کنی که همشو می بینم و می شنوم اینقدر دل منو می شکونی.

-: الهی بمیرم!

*نه .مرگ رو تو نباید درخواست کنی . این رو من باید دستور بدم .درست که خیلی

بخشندم و مهربونم ولی تو نباید تو کارهای من دخالت کنی.

*بارها شده گفتم نرو. نفهمیدی. رفتی. هی دنبالت اومدم. به ملائک گفتم مبادا چیزی بنویسینا صبر کنید تا لحظه اخر. بر می گرده. مهدی اون عمل رو انجام نمی ده. مهدی اون حرف رو نمی زنه. مهدی اون…

هر چی ملائک گفتن بار الها! این بنده سابقه داره. دفعه اولش نیست. اما گفتم: نه شاید این دفعه عوض شده باشه. صبر کنید. چیزی ننویسید.

و اونا هم با من منتظر نشستن تا ببینن تو عوض شدی.

هی صدات زدم. گفتم: مهدی نرو. اما تو رفتی. گفتم: مهدی نزن. اما تو زدی. گفتم: مهدی نکن. اما تو کردی. اخر سر منو پیش ملائک سر افکنده کردی. ملائک گفتن: بار الها! بازم بندت عوض نشد.

-: شرمنده ام.

* هر دفعه همین حرف رو می زنی. هر دفعه هم می بخشمت. هر دفعه هم به روم سیلی می زنی.

-: شرمندتم. با وجود همه محبتی که بهم داری سرم زیره. با اینکه خیلی بدم اما تو خیلی خوبی.

به جون خودم می دونم که اگه یکی از این نعمتهایی رو که بهم دادی بخاطر این همه کفر و ناشکریایی که می کنم ازم بگیری، کسی نمی تونه اون رو دوباره بهم بده.

به جون خودم می دونم اگر عزتی رو که تو چشم مردم بهم دادی و خوب می دونم که لایق این عزت نیستم، اگه ثانیه ای از من بگیری تو همون یک ثانیه کسی دیگه حاضر نیست بهم نگاه کنه. چه برسه به اینکه من رو به عنوان دوست، همراز و حتی فرزند قبول کنه.

اگه بگیری کی می تونه اون عزت رو به من بر گردونه؟! می دونم که جز خودت هیچ کس.

خدا جونم! از روز برام روشن تره که جز تو پناهی ندارم. هر جا برم، به هر راهی برم، به هر جا و مقامی برسم. باز اخر راه که رسیدم و دستم رو خالی دیدم تو رو صدا می کنم.خیلی می ترسم یه روزی پیمونه گناه من سر بره و خشمت بگیره.خیلی می ترسم که بگی به این بنده هر چی فرصت دادم آدم نشده.خیلی می ترسم از لحظه ای که بخوای از من رو برگردونی.

خدا جونم! می دونم اینقدر نافرمانی و سرکشی کردم که لیاقت مهر تو رو ندارم.

اما…

اما بخشش صفتیه که فقط در خورِ شاَن و مقام توست.

*دلمو می شکنی. غم رو دلم میاری. غصه دارم می کنی. بعد می گی غلط کردم؟!

می دونی! هر بار که میای دلم نمیاد دست رد تو سینت بزارم؟!

چشمای اشک بارونت رو که می بینم از خودم خجالت می کشم که در رو بروت باز نکنم. هر دفعه با روی گشاده در رو باز می کنم و به استقبالت میام به امید اینکه ایندفعه، دیگه رو درست می شی


اما تو میای نمک می خوری و نمک دون می شکنی


-: می دونم که با مدبر قرار دادن نفسم به خودم ستم کردم. اما خدایا! وای بر من اگر تو مرا نیامرزی. خدایا! تو زندگیم این همه به من نیکی کردی من چطور می تونم باور کنم که لحظه مرگ منو تنها بزاری و خوبی خودت رو از من دریغ کنی.



الهی اعتذاری الیک اعتذار من لم یستغن عن قبول عذره

فاقبل عذری یا اکرم من اعتذر الیه المسیئون

الهی لاترد حاجتی


¤نویسنده: مهدی بهمنی

? نوشته های دیگران()

! وقت طلاست؟

پنج شنبه 86/5/18 :: ساعت 7:22 عصر

.:: خواندن کل این متن بیشتر از 3 دقیقه زمان شما را نخواهد گرفت. پس لطفا بخوانید ::.

 

١٨ سال پیش من در شرکت سوئدى ولوو استخدام شدم. کار کردن در این شرکت تجربه جالبى براى من به وجود آورده است.  اینجا هر پروژه‌اى حداقل ٢ سال طول می‌کشد تا نهایى شود، حتى اگر ایده ساده و واضحى باشد. این قانون اینجاست. جهانى شدن (globalization)  باعث شده است که همه ما در جستجوى نتایج فورى و آنى باشیم. و این مشخصاً با حرکت کند سوئدی‌ها در تناقض است. آن‌ها معمولاً تعداد زیادى جلسه برگزار می‌کنند، بحث می‌کنند، بحث می‌کنند، بحث می‌کنند و خیلى به آرامى کارى را پیش می‌برند. ولى در انتها، این شیوه همیشه به نتایج بهترى می‌انجامد. به عبارت دیگر:
1- سوئد در حدود 450000  کیلومتر مربع وسعت دارد.
2- سوئد حدود 9 میلیون جمعیت دارد.
٣- استکهلم، پایتخت سوئد که به پایتخت اسکاندیناوی نیز مشهور است حدود  78000 نفر جمعیت دارد.
4- ولوو، اسکانیا، ساب، الکترولوکس و اریکسون برخى از شرکت‌هاى تولیدى سوئد هستند.


اولین روزهایی که در سوئد بودم، یکى از همکارانم هر روز صبح با ماشینش مرا از هتل برمی‌داشت و به محل کار می‌برد. ماه سپتامبر بود و هوا کمى سرد و برفى. ما صبح‌ها زود به کارخانه می‌رسیدیم و همکارم ماشینش را در نقطه دورى نسبت به ورودى ساختمان پارک می‌کرد. در آن زمان، ٢٠٠٠ کارمند ولوو با ماشین شخصى به سر کار می‌آمدند.
روز اول، من چیزى نگفتم، همین طور روز دوم و سوم. روز چهارم به همکارم گفتم:  آیا جاى پارک ثابتى داری؟ چرا ماشینت را این قدر دور از در ورودى پارک می‌کنى در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست؟
او در جواب گفت: براى این که ما زود می‌رسیم و وقت براى پیاده‌رفتن داریم. این جاها را باید براى کسانى بگذاریم که دیرتر می‌رسند و احتیاج به جاى پارکى نزدیک‌تر به در ورودى دارند تا به موقع به سرکارشان برسند. تو این طور فکر نمی‌کنی؟
میزان شرمندگى مرا خودتان حدس بزنید.


این روزها، جنبشى در اروپا راه افتاده به نام غذاى آهسته (Slow Food). این جنبش می‌گوید که مردم باید به آهستگى بخورند و بیاشامند، وقت کافى براى چشیدن غذایشان داشته باشند، و بدون هرگونه عجله و شتابى با افراد خانواده و دوستانشان وقت بگذرانند. غذاى آهسته در نقطه مقابل غذاى سریع (Fast Food) و الزاماتى که در سبک زندگى به همراه دارد قرار می‌گیرد. غذاى آهسته پایه جنبش بزرگترى است که توسط مجله بیزنس طرح شده و یک "اروپاى آهسته" نامیده شده است. این جنبش اساساً حس شتاب و دیوانگی به وجود آمده بر اثر نهضت جهانى شدن را زیر سوال می‌برد. نهضتى که کمیّت را جایگزین کیفیت در همه شئون زندگى ما کرده است.

مردم فرانسه با وجودى که ٣٥ ساعت در هفته کار می‌کنند امّا از آمریکائی‌ها و انگلیسی‌ها مولّدترند. آلمانی‌ها ساعت کار هفتگى را به 28/8 ساعت تقلیل داده‌اند و مشاهده کرده‌اند که بهره‌ورى و قدرت تولیدشان ٢٠ درصد افزایش یافته است. این گرایش به آهستگى و کندکردن جریان شتاب آلود زندگى، حتى نظر آمریکائی‌ها را هم جلب کرده است.

 
البته این گرایش به عدم شتاب، به معنى کمتر کار کردن یا بهره‌ورى کمتر نیست. بلکه به معنى انجام کارها با کیفیت، بهره‌ورى و کمال بیشتر، با توجه بیشتر به جزئیات و با استرس کمتر است. به معنى برقرارى مجدّد ارزش‌هاى خانوادگى و به دست آوردن زمان آزاد و فراغت بیشتر است.
به معنى چسبیدن به حال در مقابل آینده نامعلوم و تعریف نشده است. به معنى بها دادن به یکى از اساسی‌ترین ارزش‌هاى انسانى یعنى ساده زندگى کردن است. هدف جنبش آهستگى، محیط‌هاى کارى کم تنش‌تر، شادتر و مولّدترى است که در آن‌، انسان‌ها از انجام دادن کارى که چگونگى انجام دادنش را به خوبى بلدند، لذت می‌برند. اکنون زمان آن فرا رسیده است که توقف کنیم و درباره این که چگونه شرکت‌ها به تولید محصولاتى با کیفیت بهتر، در یک محیط آرامتر و بی‌شتاب و با بهره‌ورى بیشتر نیاز دارند، فکر کنیم.

بسیارى از ما زندگى خود را به دویدن در پشت سر زمان می‌گذرانیم امّا تنها هنگامى به آن می‌رسیم که بر اثر سکته قلبى یا در یک تصادف رانندگى به خاطر عجله براى سر وقت رسیدن به سر قرارى، بمیریم.

بسیارى از ما آنقدر نگران و مضطرب زندگى خود در آینده هستیم که زندگى خود در حال حاضر، یعنى تنها زمانى که واقعاً وجود دارد را فراموش می‌کنیم.

همه ما در سراسر جهان، زمان برابرى در اختیار داریم. هیچکس بیشتر یا کمتر ندارد. تفاوت در این است که هر یک از ما با زمانى که در اختیار داریم چکار می‌کنیم. ما نیاز داریم که هر لحظه را زندگى کنیم. به گفته جان ‌لنون، خواننده معروف: زندگى آن چیزى است که براى تو اتفاق می‌افتد، در حالى که تو سرگرم برنامه‌ریزی‌هاى دیگرى هستى.

به شما به خاطر این که تا پایان این مطلب را خواندید تبریک می‌گوئیم. بسیارى هستند که براى هدر ندادن زمان، از وسط مطلب آن را رها می‌کنند تا از قافله جهانى شدن عقب نمانند!

¤نویسنده: مهدی بهمنی

? نوشته های دیگران()

! تقدیم به علی اصغر

سه شنبه 86/3/15 :: ساعت 2:30 عصر

جمعه شب‌ها از شبکه دوم تلویزیون مجموعه‌ای پخش می‌‌شود به نام (جواهری در قصر) که طرفداران زیادی را پای جعبه جادویی کشیده است، می‌خواهیم در این پست از نقش اول، این مجموعه یعنی (یانگوم) برایتان بنویسیم، او کیست؟ کجا به دنیا آمده و یک بیوگرافی از زندگی‌اش...

    (لی‌یونگ آئی) بازیگر 36 ساله نقش (یانگوم)، یک هنرپیشه معروف و خوشنام کره‌جنوبی است که در 31 ژانویه سال 1971 در سئول متولد شد. یونگ آئی در کشورهای شرق و جنوب شرقی آسیا طرفداران زیادی دارد و به همین‌‌خاطر به (بانوی اکسیژن) نیز معروف است. لی‌یونگ آئی به خاطر معصوم بودنش و بازی در سریال (جواهری در قصر) به اوج شهرت رسیده و بارها به کشورهایی همچون هنگ‌کنگ، تایوان، ژاپن و سنگاپور دعوت شده است و استقبال از وی به حدی بوده که این کشورها مجبور شدند برنامه مصاحبه‌ او را در بزرگ‌ترین سالن‌های خود برگزار کنند. لی‌یونگ‌آئی علاوه بر بازیگری در امور خیریه نیز فعالیت دارد. او در سال 1997 به عنوان سفیر NGO به اتیوپی سفر کرد تا فقر و بیماری آن‌جا را از نزدیک ببیند و در سال 1999به صحرای تار در هندوستان رفت تا با پایین‌ترین قبایل آن کشور ملاقات کند.
    یونگ‌آئی در سال 2006 تجارب خود و خاطراتش از این دو سفر را در کتابی تحت عنوان (ویژه‌ترین عشق) چاپ کرد و تمام درآمد حاصل از آن را صرف امور خیریه کرد. از سال 2004 که یونگ آئی سفیر یونیسف شد، بارها به ساخت مدرسه و بیمارستان کمک کرد و یک مدرسه دخترانه هم به اسم او در چین شروع به کار کرد.
    او در کتاب خود که در سال 2006 به چاپ رساند، از شرح و حال زندگی و چگونه هنرپیشه شدنش مطلب نوشت.او می‌گوید: برای اولین‌بار در سال 1991 در یک آگهی تبلیغاتی شکلات شرکت کرد و بعد تصمیم گرفتم در رشته بازیگری ادامه تحصیل دهم. وی مشکل‌ترین نقش خود را بازی در سریال جواهری در قصر و نقش (دائه یانگوم) و پس از آن نقش کاملا متفاوت در فیلم (همدردی با خانم ونجنس) می‌‌داند. او می‌‌گوید: هرگز نمی‌‌خواهم یک حس از زندگی من بیرون برود و آن بازی با تمام وجود است.لی‌یونگ آئی در سال 2005 و در فستیوال فیلم اژدهای آبی، برنده جایزه بهترین هنرپیشه زن و در سال 2006 به خاطر بازی در فیلم (همدردی با خانم ونجنس) برنده جایزه هنری (بک‌سنگ) شد.او مدتی مدل تبلیغاتی شرکت LG شد و در ژانویه سال 2007 به‌خاطر موفقیت در جلب مشتری از سوی این شرکت نشان افتخار دریافت کرد. لی‌یونگ آئی سرگرمی‌های خاص خود را دارد که از جمله می‌‌توان به علاقه او به آواز‌خوانی، شنا، اسب‌سواری و نواختن پیانو اشاره کرد. در ضمن او به زبان‌های کره‌ای، انگلیسی و آلمانی تسلط کامل دارد.
    
    یک افسانه
    جواهری در قصر، در سال 2003 برای شبکه MBC در کره‌جنوبی ساخته شد. این سریال گاه با نام‌های (یانگوم بزرگ) یا (دائه یانگوم) در کشورهای مختلف پخش شده و 54 قسمت می‌باشد. ساخت و تولید این سریال مدت یک سال طول کشید که البته برای یک سریال طولانی، زمان کوتاهی است. این سریال بر اساس زندگی یک شخصیت تاریخی در زمان سلسله )goseon( است و درباره اولین پزشک زن سلطنتی این خاندان ساخته شده است.
    نام واقعی سریال که به گفته خود کره‌ای‌ها بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده، (دایی یانگ گیوم) است به معنی (یانگوم بزرگ.) موضوع اصلی این سریال درباره پشتکار یانگوم می‌‌باشد که در کنار آن فرهنگ سنتی کره‌جنوبی و انواع غذاها و روش پخت آنها و طب سنتی این کشور به خوبی به نمایش درآمده است. داستان جواهری در قصر در سال‌های بین 1494 و 1544 میلادی رخ می‌‌د‌هد. آغاز سریال زمانی است که ملکه مادر وقت، به دستور امپراطور و توسط یک گروه از افسران گارد مسموم می‌‌شود. در زمان بازگشت برای یکی از افسران به نام (سوچون سو) اتفاقی رخ می‌‌دهد، ولی به وسیله یک راهب نجات می‌‌یابد. راهب به افسر می‌‌گوید که سه زن در زندگی او نقش مهمی دارند. اول زنی که این افسر سبب مرگ او می‌‌شود. دوم زنی که او جانش را نجات می‌‌دهد، اما در آخر باز هم موجب مرگ او می‌‌شود و سوم زنی که عامل مرگ افسر است، ولی جان انسان‌های بسیاری را نجات خواهد داد. بعدها مشخص می‌‌شود که این سه زن، ملکه مادر، مادر یانگوم و خود او هستند. از سوی دیگر (بانو پارک)، بانوی آشپزخانه سلطنتی به چشم خود می‌‌بیند که (بانو چویی) سم را در غذای ملکه مادر ریخته است، ولی خدمه آشپزخانه سلطنتی او را متهم به دزدی می‌‌کنند و به او سم می‌‌خورانند، اما بانو پارک توسط (بانو هن) که پادزهر را با سم مخلوط کرده نجات می‌‌یابد و سپس توسط افسر سو که از قصر رفته است، فراری داده می‌‌شود. آن دو به‌طور پنهانی در یک دهکده ازدواج می‌‌کنند و صاحب دختر باهوشی به نام یانگوم می‌‌شوند.

     چند سال بعد یانگوم که کوچک و ناآگاه بود، به همه می‌‌گوید پدرش افسر گارد سلطنتی بوده و همین صحبت‌ها باعث می‌‌شود که مامورین او را پیدا کنند. یانگوم و مادرش فرار می‌‌کنند، اما مادر یانگوم که به سختی زخمی شده است، از دنیا می‌‌رود.مادر در لحظات پایانی عمرش آرزوی خود را به یانگوم چنین گفت: (دوست دارم بانوی اول آشپزخانه سلطنتی شوی و بی‌‌عدالتی و ظلمی که به من شده است را در کتاب مخصوص بانوان دربار به ثبت برسانی.)
    بالاخره یانگوم وارد قصر شد و با نبوغ و استعداد درخشانی که داشت به پیشرفت‌های جالبی هم دست پیدا کرد.
     او دستیار (بانو هن) از بهترین دوستان مادرش می‌‌شود و به او کمک می‌‌کند تا بانوی اول آشپزخانه شود.
    توطئه‌های بانو چویی و بردارزاده‌اش (گیوم یونگ) باعث می‌‌شود که بانو هن و یانگوم به یک جزیره تبعید شوند. در آن جزیره یانگوم، (بانو هن) را از دست می‌‌دهد، ولی با زنی به نام (یانگ دوک) آشنا می‌‌شود که یک پزشک معروف است. خیلی‌ها معتقدند یانگوم اولین پزشک سلطنتی در تاریخ کره است، ولی خیلی‌ها بر این عقیده‌اند که (دائه یانگوم) فقط یک نام افسانه‌ای است. شخصیتی که از نام چند پزشک زن دربار کره‌جنوبی گرفته شده است. البته (دائه)DAE( ) یک لقب به معنای (بزرگ) است که امپراطور در آینده به یانگوم خواهد داد.

¤نویسنده: مهدی بهمنی

? نوشته های دیگران()

<      1   2      

! لیست کل یادداشت های این وبلاگ