مهدی بهمنی - ****شهدا شرمنده ایم**** شهدا شرمنده ایم
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اوقات شرعی
امروز : پنج شنبه 103 اردیبهشت 13
u ****شهدا شرمنده ایم****

ـ در توصیف قدرت خدای سبحان ـ :اوست که آفریده هایش را در دنیا ساکن کرد و پیامبرانش را به سوی جنّ و انس فرستاد تا برایشان پرده از دنیا برگیرند [امام علی علیه السلام]

:: خانه

:: مدیریت وبلاگ

:: پست الکترونیک

:: شناسنامه

:: کل بازدیدها: 233355

:: بازدیدهای امروز :45

:: بازدیدهای دیروز :20

vپیوندهای روزانه

سایت مراجع معظم تقلید و علماء شیعه [154]
بهترین یادگاری [237]
بروبچ قمی حالشو ببرن [209]
فارسی نگار [80]
کانون هادیان امت (مسجد امام هادی قم) [115]
.: جدول لیگ برتر :. [162]
دیکشنری [158]
استقلالیها [542]
ایران ورزشی [159]
روزناما خبرورزشی [227]
به لحظه ترین اخبار فوتبال ایران [164]
هیئت انصارالمهدی [218]
جگر داری بیا تو [482]
[آرشیو(13)]

vدرباره من

****شهدا شرمنده ایم****

مدیر وبلاگ : مهدی بهمنی[186]
نویسندگان وبلاگ :
داداش کوچولو
داداش کوچولو (@)[8]

عبدالله
عبدالله (@)[22]


گاه سکوت یک دوست معجزه میکنه ، و تو می آموزی که همیشه ، بودن در فریاد نیست

vلوگوی وبلاگ

****شهدا شرمنده ایم****

v لینک وبلاگ دوستان

دشت جنون
اس ام اس عاشقانه
بنده ی خدا
یک کلمه حرف حساب
اردبیل شهری برای همه
دوباره سبز می شویم...
نور
جاده خاطره ها
بانک مقالات روانشناسی
صفحات انتظار در فراق گل نرگس
سوز و گداز
طلبه میلیونر
کشکول
حسن تنهاترین سردار دنیاست
.: شهر عشق :.
پر شکسته
* امام مبین *
منتظر ظهور

v لوگوی وبلاگ دوستان
















vفهرست موضوعی یادداشت ها

فناوری اطلاعات[116] . موبایل و ترفند[5] . فوتبال[3] . عکسها و تصاویر جالب[2] . ترفند[2] . کامپیوتر[2] . ویندوز[2] . کامپیوتر . کلیپ بورد . کفش . مایکروسافت . مجتبی جباری . مرورگر . نرم افزارهای عیب یابی . همجنس‌بازی . واعظی آشتیانی . وسواس . ترفندستان . حافظه . روسپیگری . سکس . سوسک . سیستم عامل . شهادت . شهدا . شیطان . عجیب‌ . عطار . عید غدیر خم . غزه . فاطمه معصومه . فراکسیون . فوق العاده . فیلمهای سکسی . قطبی . SMS . آبی . استقلال و منصوریان و امیر قلعه نویی و داش علی منصوریان . اسقلالی . اعتیاد . اعیاد و عزاداریها . المپیک . المنتظر . امام رضا(ع) . امام صادق . امیر قلعه نوعی . اینترنت . اینترنت اکسپلورر . بسیجی . بیت‌المال . پرسپولیس . تجاوز جنسی .

vمطالب قبلی

فمژناوری اطلاعات
دانشگاه مجازی
ایمیل و اینترنت
عکسها و تصاویر جالب
مذهبی
عاشقانه
اجتماعی
ورزشی
مناسبتها
متفرقه
اس ام اس
داستان و مطالب جالب
علمی
سیاسی

vآهنگ وبلاگ

vوضعیت من در یاهو

یــــاهـو

vاشتراک در خبرنامه

 

! فقط تو ایران میبینیم ..... مطلب طنز ..... بخون شاد شی

سه شنبه 90/10/6 :: ساعت 10:44 صبح

دختره میخواست سوار ماشینش بشه، دیدم چرخ عقبش پنچره، گفتم خانوم چرخت پنچره، گفت : چرخ عمت پنچره، نکبت

 

رفتم داروخونه میگم پماد ضد خارش میخوام، یارو زیر لب میگه نیگا جوونای این مملکت حال ندارن خودشونو بخارونن

 

نشستم پایه کامپیوتر دارم تو اینترنت چرخ میزنم،

بابام اومده میگه باز تو اینترنتی؟؟؟!!!

میگم آره

میگه انقده نرو تو اینترنت سرطان میگیریااااااااا

میگم چه سرطانی ؟؟!!!!!!

میگه سرطان زخم باسن


مامانم پشت در حموم : مهدی

من تو حموم : بله

- حمومی؟

- نه تو ترافیک ِ همت ام

- مسخره منظورم اینه داری دوش میگیری؟

- نه دارم رانندگی میکنم

- زهر مار


 فقط یه زن ایرانی میتونه به شوهرش بگه: من پنج دقیقه میرم خونه همسایه تو نیم ساعت یک بار غذا رو هم بزن

 

داشتم از خونه میرفتم بیرون مامانم پرسید کجا؟؟! .....گفتم بیرون ...برگشته میگه.....خوب جای دیگه نریا ..؟؟!!! ـ


 امروز رفتم دانشگاه، حراست جلوم گرفته میگه: آقا کجا !؟ میگم: اومدم با استادم کار دارم ! میگه: نمی بینی تابلو رو ، امروز زنونه هست . برو فردا بیا که مردونه هست ! ...(خاطرات یک دانشجو در آینده نه چندان دور)


مامانم ساعت هفت تا نه فارسی وان میبینه، نه تا یازده ام بی سی پرشیا، ساعت ده که میشه بدو بدو فلاششو بر میداره میبره وصل میکنه به رسیور اتاق خودشون که سریال پی ام سی رو ضبط کنه ساعت یازده که ام بی سی پرشیا تموم شد اونو ببینه تا دوازده، دوزاده میخوابه، صبح پا میشه تکرار سریالایی که ندیده رو میبینه، تا پنج اینا، پنج که میشه میگه خب من دیگه تا هفت مرخصی ام

 

عروسی دعوت بودیم. توی اون خیابون 2تا عروسی بود. ما عروسی ته کوچه بودیم. دایی عروس رفته تو همون عروسی که اول خیابون بود نشسته، شام هم تا آخر خورده بعد اومده بیرون زنگ زده که بابا پس شماها کجایید. ما شام هم خوردیم. زود بیاین زشته. از فامیل های ما هنوز هیشکی نیومده

 

 مامان بزرگم نذر کرده بود من دانشگاه قبول بشم 30 جز قرآن و بخونه . من دانشگاه قبول شدم 2 جز بیشتر نخوند بهش میگم عزیز فقط 2 جز خوندی که! میگه اون رشته ای که تو قبول شدی همین 2 جزئشم زیاده

 

تولدم بود شروع کردم باز کردن کادوها به کادو مامانم رسیدم دیدم یه پاکته بازش کردم دیدم نوشته هفتاد هزار تومنی که دو ماه پیش قرض گرفتی نمیخواد برگردونی

 

 ورزش کنار دریای آقایون چیست؟

 هر موقع خانمی را می بینند شکم هایشان را تو می دهند

 

از طرف می پرسن وضعت نسبت به 30 سال پیش بهتر شده یا بدتر؟ می گه همینقدر بگم که 30 سال پیش هروقت بی پول می شدیم آبگوشت می خوردیم ، امروز هر وقت پول داریم ! ـ

 

رفتم دمه عابربانک نوبتم که شد 20نفر پشتم بودن، بعد دستگاه یهو قاط زد برگشتم گفتم خراب شد دیگه کار نمیکنه، اومدم تو ماشین دیدم عین 20نفر تک تک دارن امتحان میکنن! یعنی چس مثقال واسه حرف هم ارزش قائل نیستیم

  

خاور با بار گوجه چپ کرده راننده داره دو دستی میرنه تو سر خودش بعد ملت وایسادند از رو زمین مصرف گوجه یک سالشون رو جمع کنند

 

 امروز حس کردم خیلی آدم مهمی هستم چون رفتم آرایشگاه آبشون قطع بود سرم رو با آب‌معدنی شستن

  

دیده بودیم وسط فوتبال اذان پخش کنن ولی این یکیش رو ندیده بودم: امروز یه مامور انتظامی تو اداره کنارم بود از تو بیسیمش سر ظهر اذان پخش کردن! ازش پرسیدم این چیه؟ گفت دیگه جدیداً توی تمام بیسیم ها وقت نماز، اذان پخش میکنن

 

قبلنا اگه دختره میگفت بله.مراسما شروع میشد.مثلا بله برون ـ شیرینی خورون . . . این حرفا

الان برعکس شده.دختره میگه نه.تازه مراسما شروع میشه: اسید پاشون...چاقو زنون....اعدام کنون


¤نویسنده: مهدی بهمنی

? نوشته های دیگران()

! عشق به مادر یک زندانی محکوم به اعدام

سه شنبه 90/10/6 :: ساعت 10:42 صبح

عشق به مادر یک زندانی محکوم به اعدام

آخرین باری که دیدمش پانزدهم آگوست بود. درست شب قبل از اعدامش!
اصولا شب قبل از اعدام نمی ذارن که کسی به فرد اعدامی نزدیک بشه.
اون شبها من با شادی زیاد به تخت خودم می رفتم و روز بیست و هشتم آگوست رو انتظار می کشیدم و همش صحنه ای که قرار بود آزاد بشم رو برای خودم تو ذهنم مرور می کردم.
نیمه شب بود که یه عده با صدای خیلی زیاد درب سلول ما رو باز کردند و ادوارد زندانبان که بین بچه ها به “ادوارد حرومزاده” معروف بود، با لگدهای آرومی که به کتف من می زد من رو بیدار کرد. من روی پایین ترین تخت از تختهای سه طبقه زندان می خوابیدم چون به خاطر مشکل کلیه ام باید چندین بار به توالات می رفتم.
ادوارد از من خواست که باهاش بیرون برم و بدون اینکه به من چیزی بگه من رو به سمت اتاق زندانی های اعدامی می برد!
ترس تمام وجودم رو فراگرفته بود اما ازش هیچی نپرسیدم چون می دونستم که مراسم اعدام اینطوری نیست!
به سلول انفرادی فرانسیس که رسیدم دیدم که با طناب خیلی محکم به یه صندلی بستنش!
ادوارد بهم گفت که فرانسیس می خواسته خودش رو بکشه! می خواسته خودش رو از سقف حلق آویز کنه!
من از شدت تعجب داشتم شاخ در می آوردم. چون همه می دونستند که فردا صبح زود قرار بود فرانسیس رو تیرباران کنند!
اون چرا می خواست درست شب قبل از تیربارانش خوش رو بکشه؟
از ادوارد پرسیدم که چرا سراغ من اومدند و اون با حالتی توهین آمیز به من گفت که فرانسیس خواسته من رو ببینه!
من زیاد با فرانسیس دوست نبودم و اصلا” متوجه نمی شدم که چرا او می خواد من رو ببینه!
اداورد حرومزاده با لگد در سلول رو بست و از پست پنجره کوچک در بهم گفت که ده دقیقه دیگه من رو از اونجا می برند!
من: چی شده؟
فرانسیس: می خوام یه چیزی بهت بگم!
من: بگو
فرانسیس: تو باید بعد از بیرون رفتن از اینجا یه کاری برای من بکنی!
من: چه کاری؟
فرانسیس: من یه مادر کور دارم که در حال کر شدن هم هست و الان سالهاست تو خیابون هاستیگ پارک زندگی می کنه. شماره 24 طبقه 3.
من: خوب!
فرانسیس: اون اگه بفمه من اعدام شدم میمیره. تمام این پانزده سال رو به امید برگشتن من سر کرده. بعد از پدرم و دو تا برادرم که تو جنگ مردند، اون فقط منتظر منه. الان هم مدتهاست که داره با یه پرستار از آسایشگاه برادوید زندگی می کنه.
من: خوب من چیکار کنم؟
فرانسیس: می دونم شاید برات سخت باشه! اما ازت می خوام که وقتی آزاد شدی، به اونجا بری و بهش بگی که من هستی! خودت هم می تونی همونجا زندگی کنی. می دونم هم که خونه ای در بیرون از زندان نداری که تو زندگی کنی. همه این ها رو تو یه یادداشت نوشته بودم و داده بود اسمیت که وقتی خواستی بری بیرون بهت بده اما ترسیدم که به هردلیلی نوشته به دستت نرسه!
من از شدت تعجبب نمی تونستم حرف بزنم.از طرفی در برابر عشق این پسر به مادرش تسلیم بودم و از طرفی هم برام سخت بود که حرفهاش رو قبول کنم!
من: تو چرا امشب می خواستی خودت رو دار بزنی؟
فرانسیس: چون اگه تیربارانم کنند طبق قوانین مجرمین سیاسی، پول گلوله های تیرباران رو از خانواده ام طلب می کنند و اونوقت مادرم می فهمه که من مردم!
من: نگران نباش!
صدای ناهنجار ادوارد حرومزاده رشته افکارم رو پاره کرد که فریاد می زد و من رو صدا می کرد.
چشم در چشم فرانسیس دوخته بودم و سعی می کردم که با آخرین نگاهم آرومش کنم!
 
 نکته ها:
جبران‌ خلیل‌ جبران‌ در «بال‌های‌ شکسته» می‌گوید:«زیباترین‌ لفظی‌ که‌ از زبان‌ بشریت‌ می‌تراود، کلمه‌ مادر است‌; قشنگ‌ترین ‌ندا مادر است‌. کلمه‌ کوچکی‌ سرشار از امید و عشق‌ و عاطفه‌، و هر آن‌چه‌ از رقت‌ و حلاوت‌ در آن‌ است‌. مادر همه‌ چیز این‌ زندگی‌ است‌. تسلایی‌ است ‌در اندوه‌، امیدی‌ است‌ در نومیدی‌، نیرویی‌ است‌ در ناتوانی‌. سرچشمه ‌مهربانی‌ و رافت‌ و شفقت‌ و غفران‌ است‌. کسی‌ که‌ مادرش‌ را از دست‌ بدهد، سینه‌ای‌ را از دست‌ داده‌ که‌ سر بر آن‌ می‌گذاشته‌، و دستی‌ که‌ تبرکش‌ می‌کرده‌، و چشمی‌ که‌ نگهبانش‌ بوده‌.

 

¤نویسنده: مهدی بهمنی

? نوشته های دیگران()

! و امروز برف می بارید- لطفا چند دقیقه وقت گذاشته و حتما بخوانید

سه شنبه 90/10/6 :: ساعت 10:41 صبح

سرما بیداد می کند . و من یک دانشجوی ساده با پالتویی رنگ رو رفته ، در یکی از بهترین شهرهای اروپا ، دارم تند و تند راه میروم تا به کلاس برسم . نوک بینی ام سرخ شده و اشکی گرم که محصول سوز ژانویه است تمام صورتم را می پیماید و با اب بینی ام مخلوط میشود .دستمالی در یکی از جیب ها پیدا می کنم و اشک و مخلفاتش را پاک می کنم و خود را به اغوش گرمای کلاس میسپارم .

استاد تند و تند حرف میزند، اما ذهن من  جای دیگری است . برف شروع میشود، آنرا از پنجره کلاس میبینم و خاطرات مرا میبرد به سالهای دور کودکی .....

وقتی صبح سر را از لحاف بیرون  اورده و اول به پنجره نگاه میکردیم و چه ذوقی داشت وقتی میدیدی تمام زمین و اسمان سفیدپوش است و این یعنی مدرسه بی مدرسه ...پس خودت را به خواب شیرین صبحگاهی میهمان میکردی  و مواظب بودی انگشتان پاهایت بیرون از لحاف نماند و یخ بکند .....

خاطرات مرا به برف بازی با دستکش های کاموایی میبرد ..که اول سبک بودند و هرچه میگذشت خیس تر میشدند و سنگین تر ....

یاد لبو های داغ و قرمز که مادر می پخت و از ان بخار بلند میشدو حالا دختری تنها و بی پول و بی پناه که در یک سوییت ؟؟ دوازده متری زندگی میکند و با کمک هزینه 300یوری دانشگاه باید زندگی کند و درس بخواند . این ماه اوضاع جیبم افتضاح است .البته همیشه افتضاح است اما این ماه بدتر ، راستش یک هزینه پیش بینی نشده بیشتر از نصف ماهیانه ام را بلعید و این وضع را بوجود اورد ، ان هم وقتی که نصف اولیه اش را خرج کرده بودم و این یعنی تا اخرماه هیچ پولی درکار نبود. نمی دانم برای شما هم پیش اماده یا نه، که پس اندازی نداشته باشید و فقط به درامدتان که زیاد هم نیست متکی باشید .

راستش این خیلی ترسناک است  هرچند باز جای شکرش باقی است که اینجا هم بیمه درمانی دارید و هم سرپناه ..ولو کوچک ... و این یعنی خیالتان از بیماری و بی خانمانی راحت است اما خب برای بقیه چیزها باید خرج کنید و وقتی مثل این ماه یک خرج ناخواسته داشته باشید اوضاعتان کمی بهم میریزد .ناگهان انگار گرما، مغز منجمد شده ام را بکار اندازد یاد یک  دوست افتادم . البته نه برای  پول قرض کردن که از اینکار نفرت دارم بلکه برای کار . یلدا یک دوست بود که شرایطش تقریبا مثل خودم بود با این فرق که او اجازه کار داشت و من نه ...

میدانستم قبلا پرستار بچه بوده  پس سراغش رفتم که به قهوه ای میهمانم کرد و یکساعت تمام از کارکردن غیرقانونی ترساندم که البته راست هم می گفت ..برای چند ساعت کاردر هفته که انهم شاید گیر بیاید یا نه ، نمی ارزید همه چیز را بخطر بیاندازم . یک ان در ان بار کذایی احساس کردم بدبخت ترین ادم روی زمینم . یلدا سیگارش را خاموش کرد و بلندشد که برود به شوخی یا جدی گفت این شبا سفارت شام میدن ، محرمه ... تو ام خودتُ بنداز اونجا  و خدافظی کرد و رفت

سفارت ایران سالها پیش خانه ای بزرگ در یکی از مناطق اعیان نشین پاریس خرید و انجا را تبدیل به حسینه کرد که مراسم مذهبی را انجا برگزار میکرد ....

راستش انشب نرفتم اما شب دوم  یخچال خالی و شکم گرسنه و داشتن کارت مترو وسوسه ام کرد به رفتن ...که رفتم .....رفتم در حالیکه از اینکارم دلخور بودم ، نه بخاطر مسایل سیاسی و نه حتی بخاطر مسایل مذهبی ... که از خودم بدم می امد که فقط برای شام خوردن جایی بروم ....اما زندگی خیلی وقت ها ادم را به کارهایی وامیدارد که بسا دوست ندارد اما ناچار به انجام انست .... و من ناچار بودم

دو تا مترو عوض کردم و یک ربع پیاده رفتم تا بالاخره رسیدم . در تمام طول راه صدبار خواستم برگردم که برنگشتم . وقتی رسیدم چراغ ها را خاموش کرده بودند و یکی داشت روضه میخواند . کورمال کورمالیک جایی نزدیک ورودی پیدا کردم و نشستم ، نمی دانم  چرا،  اما گریه امانم نداد ، دلیل زیادی برای گریه کردن داشتم  اما سابقه نداشت تا حالا که در جایی جز تنهایی خودم گریه کرده باشم ، اما آن شب همه چیز فرق داشت . چراغ ها که روشن شد  دیدم سرو شکل من میان ان تیپ از ادمها خیلی انگشت نما بود ، داشتم از خجالت می مردم ، حس میکردم همه میدانند من برای چی انجا هستم . سفره  انداختند و همه مشغول خوردن بودند اما نمی دانم چرا ، هرکاری کردم نمی توانستم باخودم کنار بیایم که آن غذا را بخورم . حس میکردم این غذا سهم من  نیست ، دوباره گریه ام گرفته بود پس بدون اینکه توجه کسی را جلب کنم ارام پاشدم و بیرون رفتم. هرچند گرسنه بودم اما شاد بودم. انگار بار سنگینی از روی دو شم برداشته شده بود .

سرم را روبه آسمان گرفتم و به او لبخندی زدم و راه مترو را در پیش گرفتم   دیگر سردم نبود ، گونه هایم را به برف سپردم و سعی کردم خود را درخاطرات کودکی غرق کنم . نزدیکی های ایستگاه مترو یک ماشین در خیابان ایستاد و بوق زد و اشاره کرد . متعجب و ترسان در پیاده رو ایستادم  که دوباره بوق زد . یک خانم پیاده شد و به سمتم امد و گفت : شما غذاتون رو جا گذاشتید .....گفتم نه مرسی ..این غذا مال من نبود ....گفت چرا .این غذای شماست ...فقط مال شما ...من میدونم و پلاستیکی را بدستم داد و گفت : میخوای برسونمت ؟ گفتم : نه ممنون با مترو میرم.... و با دست بسمت ایستگاه اشاره کردم گفت : پس حتما برو خونه و غذات رو بخور ...این غذا فقط مال توست ... و سوار ماشین شد و رفت . نگاهی درون پلاستیک کردم و دیدم یک ظرف یکبارمصرف و یک پاکت درونش بود، درون پاکت یک اسکناس 500پانصد یورویی بنفش و یک کاغذ بود که معلوم بود خیلی تند نوشته شده :

*سالها پیش وقتی من هم نتوانستم غذایی را که فکر میکردم حق من نیست ،  بخورم ، یک مرد، ظرفی غذا و سه هزار فرانک پول به من بخشید . پولی که زندگی  من که یک دختر تنها در دیار غربت بودم را نجات داد. ان مرد از من خواست هرزمان که توانستم این پول را به یکی مثل آن روز خودم ببخشم و اینگونه قرضش را ادا کنم . پس تو به من مقروض نیستی *

پی نوشت : این داستان برای من در سال 2003 اتفاق افتاده بود. نمی خواهم اسم معجزه را روی این اتفاق بگذارم اما  این عجیب ترین و در عین حال زیباترین اتفاق زندگی من تا امروز بوده است .

و امروز من ان قرض را به یکی مثل انروزهای خودم ادا کردم ،و امروز برف می بارید


¤نویسنده: مهدی بهمنی

? نوشته های دیگران()

! داستان آموزنده روزگار ما/ پسرک تنها و درخت بخشنده

سه شنبه 90/10/6 :: ساعت 10:41 صبح

روزی روزگاری درختی بود و پسر کوچولویی را دوست می داشت .
پسرک هر روز می آمد
برگ هایش را جمع می کرد
از آن ها تاج می ساخت و شاه جنگل می شد .
از تنه اش بالا می رفت
از شاخه هایش آویزان می شد و تاب می خورد
و سیب می خورد
با هم قایم باشک بازی می کردند .
پسرک هر وقت خسته می شد زیر سایه اش می خوابید .
او درخت را خیلی دوست می داشت
خیلی زیاد
و در خت خوشحال بود
اما زمان می گذشت
پسرک بزرگ می شد
و درخت اغلب تنها بود
تا یک روز پسرک نزد درخت آمد
درخت گفت : « بیا پسر ، ازتنه ام بالا بیا و با شاخه هایم تاب بخور ،
سیب بخور و در سایه ام بازی کن و خوشحال باش . »
پسرک گفت : « من دیگر بزرگ شده ام ، بالا رفتن و بازی کردن کار من نیست .
می خواهم چیزی بخرم و سرگرمی داشته باشم .
من به پول احتیاج دارم
می توانی کمی پول به من بدهی ؟
درخت گفت : « متاسفم ، من پولی ندارم »
من تنها برگ و سیب دارم .
سیبهایم را به شهر ببر بفروش
آن وقت پول خواهی داشت و خوشحال خواهی شد .
پسرک از درخت بالا رفت
سیب ها را چید و برداشت و رفت .
درخت خوشحال شد .
اما پسر ک دیگر تا مدتها بازنگشت …
و درخت غمگین بود
تا یک روز پسرک برگشت
درخت از شادی تکان خورد
و گفت : « بیا پسر ، از تنه ام بالا بیا با شاخه هایم تاب بخور و خو شحال باش »
پسرک گفت : « آن قدر گرفتارم که فرصت بالا رفتن از درخت را ندارم ،
زن و بچه می خواهم
و به خانه احتیاج دارم
می توانی به من خانه بدهی ؟
درخت گفت : « من خانه ای ندارم
خانه من جنگل است .
ولی تو می توانی شاخه هایم را ببری
و برای خود خانه ای بسازی و خوشحال باشی . »
آن وقت پسرک شاخه هایش را برید و برد تا برای خود خانه ای بسازد
و درخت خوشحال بود
اما پسرک دیگر تا مدتها بازنگشت
و وقتی برگشت ، درخت چنان خوشحال شد که زبانش بند آمد
با این حال به زحمت زمزمه کنان گفت:« بیا پسر ، بیا و بازی کن »
پسرک گفت : دیگر آن قدر پیر و افسرده شده ام که نمی توانم بازی کنم .
قایقی می خوانم که مرا از اینجا ببرد به جایی دور می توانی به من قایق بدهی ؟
درخت گفت : تنه ام را قطع کن و برای خود قایقی بساز
آن وقت می توانی با قایقت از اینجا دور شوی
و خوشحال باشی .
پسر تنه درخت را قطع کرد
قایقی ساخت و سوار بر آن از آنجا دور شد .
و درخت خوشحال بود
پس از زمانی دراز پسرک بار دیگر بازگشت ، خسته ، تنها و غمگین
درخت پرسید : چرا غمگینی ؟ ای کاش میتوانستم کمکت کنم
اما دیگر نه سیب دارم ، نه شاخه ، حتی سایه هم ندارم برای پناه دادن به تو
پسر گفت : خسته ام از این زندگی ، بسیار خسته و تنهام
و فقط نیازمند با تو بودن هستم ، آیا میتوانم کنارت بنشینم ؟
درخت خوشحال شد و پسرک پیر کنار درخت نشست و در کنار هم زندگی کردند
و سالیان سال در غم و شادی ادامه زندگی دادند …
نکته ها:
دوستان خوبم ، آیا شرح داستان ، چیزی به یاد ما نمیآورد ؟
اکثر ما شبیه پسرک داستان هستیم و با والدین خود چنین رفتاری داریم
درخت همان والدین ماست ، تا وقتی کوچکیم دوست داریم با آنها بازی کنیم
تنهایشان میگذاریم و دوباره زمانی به سویشان بر میگردیم که نیازمند هستیم و گرفتار
برای والدین خود وقت نمیگذاریم ، آیا تا به حال به این فکر کرده ایم که پدر و مادر برای ما
همه چیز را فراهم میکنند تا ما را شاد نگه دارند و با مهربانی چاره ای برای رفع مشکل ما پیدا میکنند
و تنها چیزی که در عوض از ما می خواهند این است که
تنهایشان نگذاریم
به والدین خود عشق بورزیم ، فراموششان نکنیم
برایشان زمان اختصاص دهیم
همراهیشان کنیم
شادی آنها در دیدن ماست
هر انسانی میتواند هر زمان و به هر تعداد فرزند داشته باشد
ولی پدر و مادر فقط یک بار ….


¤نویسنده: مهدی بهمنی

? نوشته های دیگران()

! چرا سوال بیهوده

جمعه 90/4/24 :: ساعت 10:56 صبح

یارو عکسمو دیده میگه:اااا دماغ خودته این؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ دماغ اجدادمه که بینی به بینی، نسل به نسل منتقل شده الان رسیده به من!!!


با دوستم رفتیم تو یه مغازه ی شلوغ که عسل طبیعی میفروشه؛ نوبت ما که میشه طرف میگه:شمام عسل میخواین!؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ دوتا زنبوریم اومدیم استخدام شیم



تو بهشت زهرا دنبال قبر یکی می گشتیم. یه آدم خوشحال اومده داره با ما رو سنگ قبرا رو می خونه. بعد میگه دنبال قبر کسی می گردین؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ دستیار عزرائیلم اومدم ببینم کسی زودتر از موقع نمرده باشه



زنگِ خونه رو میزنم مامانم میپرسه میخای‌ بیایی تو ؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ می‌خوام ببینم اف ف سالمه یا نه


صبح رفتم کنکور بدم. مراقب میگه تو هم اومدی کنکور بدی؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدم اینجا برم دستشویی



ماشینم بنزین تموم کرد وسط جاده، واستادم دم جاده یکی 2 لیتر بنزین از ماشینش بهم بده که فقط خودمو برسونم به یه پمپ بنزینی, یکی زد بغل گفت آقا بنزین برای ماشینت می خوای؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ می خوام باهاش خودمو آتیش بزنم



رفتیم سر خاک یکی از فامیلامون ساکت نشستیم پسر خاله ام میگه ساکتی!!!

پـَـَـ نــه پـَـَــــ بلند شم برات سیا نرمه نرمه رو بخونم


رفتیم پایگاه انتقال خون میگه شمام اومدین خون بدین؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ ما پشه ایم اومدیم مهمونی...!!!


ساعت 5-4 صبح زنگ زده. گوشی رو برداشتم به زور دارم جواب میدم. میگه خواب بودی؟؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ داشتم سر گلدسته ی مسجد محلمون اذان میگفتم صدام گرفته



خونه مون رو عوض کردیم به بابام میگم کی واسه خونه خط میگیری؟ میگه خط تلفن؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ خط نستعلیق روزی دوبار هم از روش بنویسیم



برای طرح یه شکایت رفتم کلانتری طرف می گه از کسی شکایت دارین ؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدم فرار مایکل اسکافیلد رو از فاکس ریور گزارش کنم


تو این گرما که سگ تب میکنه رفتم سوپر مارکت میگم یه ایستک بدید یارو میگه خنک باشه؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ گرم بده میریزم تو نعلبکی خنک بشه!


بعد از چهار ساعت از کنکور تو هوا 40 درجه اومدم خونه خواهرم میگه خسته ای؟ اگه نیستی منو ببر یه جایی میخوام خرید کنم.

پـَـَـ نــه پـَـَــــ نه خسته نیستم تو جلسه کنکور لحاف تشک انداخته بودم داشتم قلیون میکشیدم


داریم لوازم میزاریم توی ماشین که بریم مسافرت. همسایمون میگه دارید میرید مسافرت؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ قراره از امشب توی ماشین زندگی کنیم


به مامانم میگم قوری کجاست ؟ میگه میخوای چای بخوری ؟!

پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام دست بکشم روش شاید غولی چیزی ازش درومد!!!


رفتم فروشگاه میگم سیخ داری؟ میگه برا کباب؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ برا خاروندن دیافراگمم از تو دهنم می خوام


کارت سوخت ماشینو برداشتم دارم میرم بابام میگه میری بنزین بزنی؟؟؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ میرم آب هویچ بریزم تو باکش نور چراغاش زیاد شه



ماشین رو بردم سرویس، میگم فـــیلترش هم بذار، میگه فـیــلتر هوا؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ فیلتــر شکن بذار ماشین شبا بتونه بیاد فیسبوک


یارو تو مترو داره چراغ قوه میفروشه، صداش کردم اومده میگه چراغ قوه میخوای؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ یه لقمه میرزاقاسمی آوردم واسه ناهارم تنهایی نمی چسبید گفتن بیای باهم بخوریم



تو آشپزخونه استکان و قندون از دستم افتاد شکست با صدای خفن. مامان اومده میگه چیزی شکوندی؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ شیشه ی نازک تنهایی دلم بود منتها صداش رو گذاشتم رو اکو حال کنین


کله صبحی رفیقم میخواست بیاد درس بخونیم بهش زنگ زدم گفتم دوتا نونم بگیر بیار. گفت واسه صبحونه؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ واسه ذخیره سازی تو روزای سخت زمستون


خواهرم از بیرون میاد خونه. میبینه پشت سیستمم. میگه کامپیوتر روشن کردی؟؟؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ دکتر گفته بشین جلوی مانیتور خاموش زل بزن بهش واسه چشات خوبه...!


نون بربری خریدم همسایمون منو دیده میگه نون بربریه؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ ماشین جدیدمه طرح بربری تولید شده


تو لباس فرم منو دیده میگه سربازی؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ عضو سیاه لشگر سریال مختارم محل فیلم برداری رو گم کردم


در پارکینگ و باز کردم برم تو یارو اومده جلوش پارک کرده میگه می خوای بری تو؟

پـَـَـ نــه پـَـَـــ درو باز کردم هوای کوچه عوض شه


تو هواپیما نشستم دارم دعا می خونم بغل دستیم می گه دعا می کنی سالم برسی؟

پـَـَـ نــه پـَـَـــ دوست دارم صحنه سقوط هواپیما رو از نزدیک ببینم دعا می کنم سقوط کنیم


از بالای در دارم میام تو خونه بابام از راه رسید میگه باز تو کلید یادت رفت؟

پـَـَـ نــه پـَـَـــ دارم آمادگی جسمانیمو تست میکنم امشب میخوایم بریم سرقت!!!


یکی‌ زنگ زده میگه شما فرشادین میگم نه. میگه پس اشتباه گرفتم؟

پـَـَـ نــه پـَـَـــ من فرشادم صدای تورو شنیدم الزایمر گرفتم یادم نیست !!!


عکس برادرزاده هامو نشون دوستم دادم با مامانشون، برگشته میگه: ااِاا داداشت زنم داره؟

پـَـَـ نــه پـَـَـــ اینارو تو قرعه کشی بانک برنده شده


زنه شیکمش اومده جلو رفیق ما میپرسه این حامله س؟!

پـَـَـ نــه پـَـَـــ این زن آقا گرگه اس، شنگول رو خودش خورده، منگول رو داده شوهرش


تا کمر رفتم تو موتور ماشینم که ببینم چه مرگشه، رفیقم اومده میگه داری تعمیرش میکنی ؟!

پـَـَـ نــه پـَـَـــ دارم با گِیج روغن درد و دل میکنم !!


اومده از خواب بیدارم کرده میگه خوابی ؟

پـَـَـ نــه پـَـَـــ دوستم چشم گذاشته منم رفتم زیر پتو قایم شدم نصف شبی


یارو دست پسره رو گرفته میگه با یاد چی میری کنکور بدی؟
پسره میگه با یاد خدا...

پـَـَـ نــه پـَـَـــ بگه به یاد دوست دخترم میرم سر جلسه


با دوستم رفتیم دکتر واسه عمل بینیش دکتر میگه میخوای بینیتو کوچیک کنی؟

پـَـَـ نــه پـَـَـــ اومدیم بکوبیمش 3 طبقه بسازیم!!!


کامپیوترم یه ویروس گرفته بود رفتم کلی پول آنتی ویروس اورجینال دادم بعد سه ساعت اسکن ویروسه رو پیدا کرده پیغام داده:
آیا مطمئن هستید که می خواهید این ویروس را حذف کنید؟

پـَـَـ نــه پـَـَـــ می خوام ازش نگهداری کنم بزرگ بشه، بشه عصای دستم نور چشام...


رفتم مغازه میگم آقا مرگ موش میخوام، میگه برای موش های خونتون میخواین؟

پـَـَـ نــه پـَـَـــ میخوایم بریزیم تو خورشتمون خوش رنگ شه !


سوار تاکسی شدم. یارو صدای ضبطشو تا ته زیاد کرده بود. میگم میشه صدای ضبطتونو کم کنید؟ میگه اذییتتون میکنه!

پـَـَـ نــه پـَـَـــ گفتم کم کنی این یه تیکشو من بخونم ببینی صدای کدوممون بهتره!!!


رفتم سر خاک خدا بیامرزی دارم خرما تعارف می کنم، طرف برداشته میگه فاتحه است دیگه نه؟

پـَـَـ نــه پـَـَـــ خدا بیامرز زنده شده داریم جشن می گیریم!


رفتم از قسمت قفسه باز کتابخونه 2 تا کتاب برداشتم آوردم گذاشتم جلوی مسئولش که وارد حسابم کنه؛ میگه: میخوای ببریشون؟

پـَـَـ نــه پـَـَـــ اومدم کتابارو بهت توصیه کنم بخونی، میانگین ساعت مطالعه تو مملکت بره بالا


سر امتحان برگه تقلبم و در آوردم دارم مینویسم. مراقبه دیده میگه تقلبه؟؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَـــ دعای ابوحمزه ثمالیه


رفتم بچه خواهرمو از مهدکودک بیارم، مربیه میگه: بچه رو میبریدش؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَـــ همینجا میخورمش


تو خیابون موتوریه اومد کیفم رو قاپید، یارو میپرسه دزد بود؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَـــ رفیقم بود اومده بود امانتیش رو پس بگیره، فقط خواست هیجانش بیشتر باشه


رفتیم بلیت کانادا بگیریم زنه میگه سیاحتیه؟

میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ زیارتیه میخوام برم امامزاده سید ریچارد


مرغ عشقم مرده و در حالی که پاهاش رو به بالاس افتاده کف قفس. دوستم اومده می گه : اِ مرغ عشقت مرد؟

بهـــش گفتم: پـَـَـ نــه پـَـَـــــ کمر درد داشته دکتر گفته باید طاق باز دراز بکشه کف قفس


داداشم گفت چرا بال بال میزنی؟چیزی پرید تو گلوت؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ دارم خودم رو آماده پروار میکنم


به دوستم میگم ببین تن ماهی تاریخ انقضاش کیه؟ میگه یعنی تاریخ خراب شدنش؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ تاریخ عروسی ننه بابای ماهی اس میخوام واسشون جشن سالگرد بگیرم


بنده خدا چاقو خورده در حد بنز داره ازش خون میره بردیمش اورژانس پرستار میگه آوردین بستری کنین؟

میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ آوردیم خون بده بریم


ساعت 7 صبح رفتم برا امتحان دانشگاه نگهبانه میپرسه امتحان داری؟

میگم پـَـَـ نــه پـَـَـــ اومدم خمیر بگیرم بدم دست نونوا


به بابام میگم تابستون یه برنامه سفر شمال بزاریم، میگه شمال ایران؟

میگم پـَـَـ نــه پـَـَـــ شمال سیبری تو قطب شمال، برنامه شکار خرس قطبی بزار واسمون!


میری مسجد وضو بگیری تا نماز بخونی میبینی یه آقایی میرسه میگه پسر جان وضو میگیری؟؟؟
میگی پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام قزل الا صید کنم


¤نویسنده: مهدی بهمنی

? نوشته های دیگران()

! چرا سوال بیهوده ؟! (طنز)

جمعه 90/4/24 :: ساعت 10:16 صبح

سوار تاکسیم میگم آقا نگه دارید، میگه پیاده میشی؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام باد لاستیکا رو چک کنم!



رفتم دم مغازه به یارو میگم قرص پشه داری؟ میگه واسه کشتنش میخوای؟

میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ برا سردردش میخوام!!!



رفتم تو آپارتمان دارم گوشت قربونی بین همسایه ها پخش میکنم، یارو میپرسه نذریه؟

میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ با خود گوسفنده مشکل داشتیم کشتیمش!!!



کمرم درد می کنه یه پارچه بستم بهش. داداشم میگه کمرت درد می کنه؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ می خوام ادای داداش کایکو رو در بیارم.


داریم 10 نفری بازی شبکه ای میکنیم. اومده میگه جدی حال میده؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ اسکولیم! عذاب داره اما میخوایم تهذیب نفس کنیم.


تو صف پمپ گاز منتظرم تا نوبتم بشه، یارو زده به شیشه میگه آقا شما هم می‌خوای گاز بزنی‌؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ من می‌خوام لیس بزنم !



رفتم بانک پول بگیرم. کارمنده میگه پول رو میبرین؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام وایسم اینجا هر کس رقصید بریزم رو سرش شاباش بدم.



رفیقم شمارمو می خواست، گفتم: یادداشت کن 0932
گفت : تالیا داری؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ همراه اول شماره خالی نداشت بهم تو تالیا خط داد



رفتیم غار علیصدر، به رفیقم خفاش نشون دادم. میگه وای خفاشه؟!

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ بتمن بود. اجاره خونه گرونه اینجا سکونت دارن فعلا!!!


با دوستم سه ساعت تو صف نونوایی وایساده بودیم صف 40 متری نوبتم شده. یارو میگه نون می خوای ؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ تا الان قطار بازی می کردیم واگن آخرم بودیم



رفتم نوشابه بخرم به یارو میگم اینکه تاریخش مال دو سال پیشه. میگه : یعنی فاسد شده ؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ مونده جا افتاده



دارم از گرما میمیرم، خودمو مثله چی دارم باد میزنم. بابام میاد میگه چیه ؟ گرمته ؟؟؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ دارم حداکثر سرعت چرخش مچم رو امتحان میکنم



تو دستشویی به خواهرم میگم آفتابه رو میدی؟میگه میخوای خودتو بشوری؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام آبش کنم بذارم تو یخچال



به یارو راننده میگم. آقا اگه میشه یکم سریعتر. الان هواپیما میپره...
میگه، به سلامتی مسافرین؟...

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ فندک هواپیما دیشب دستم جامونده، میرم بدم به رانندش


رفتم بالای برج میخواستم خودمو بندازم پایین، یارو میگه میخوای خودکشی کنی؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدم ببینم سرعت صفر تا صدم از این بالا تا پایین چقدر میشه، بجای پروژه بدم دانشگاه



رفیقم میگه اگه با گوشی برم تو اینترنت از شارژم کم میشه؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ از ذخیره ارزی کشورهای عضو اپک کم میشه



رفتم سم بخرم واسه سوسک، یارو میگه میخواین سریع بمیره؟!

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام شکنجش کنم ازش اعتراف بگیرم!!!



دم دستشویی عمومی واستادم تا نفر قبلی بیاد بیرون،
اومده بیرون، میبینه دارم پیچ و تاب میخورم میگه دستشویی داری؟؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ دارم با صدای موزیکی که نواختی تمرین رقص عربی میکنم!


رفتیم رستوران، میگم 2تا جوجه لطفا. میگه جوجه کباب؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ ازین جوجه رنگیا، یه قرمز بدین یه سبز


به اپراتور اداره میگم لطفا شماره فلانی رو برام بگیر.میگه گرفتم وصل کنم؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ فوت کن، قطع کن



زنگ زدم 115، میگه آمبولانس میخواین قربان؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ یه پلیس 110 میخوام، بقیش هم آدامس بدین!



به مامانم میگم من میرم کارواش، میگه ماشینم میبری؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ دارم میرم اونجا دوش بگیرم


یارو اومده می‌بینه همکارم توی اتاق نیست. باز می‌پرسه خانم فلانی نیست؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ هستن. افتادن پشت اون کمد. با خط‌کش بزن در بیاد


مگس کش دستمه. مامانم میگه میخوای مگسا رو بکشی؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام رهبری ارکسترشون رو بکنم سمفونی بتهوون بزنن



حواسم نبود با صورت رفتم تو در. یارو میگه ندیدیش؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ من دارکوبم می خوام با منقار یه سوراخ برا خودم باز کنم برم تو



رفتم دکتر میگم: دو روزه بدنم خیلی درد میکنه!بعد از 10 دقیقه معاینه میگه: میخوای واست دارو بنویسم؟!

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوای واسم دعا بنویس تا خوب بشم!!!



زنگ زدم میگم مامان بیا منو گرفتن ...میگه خاک تو سرم, گشت ارشاد؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ مرکز نخبگان ایران



حدود ? صبح بود رفتم سر یخچال پارچ آب رو برداشتم آب بخورم.
دوستم بلند شده میگه می‌خوای آب بخوری ؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ تو خواب یادم افتاد به گلا آب ندادم می‌خوام بهشون آب بدم



سوار تاکسیم میگم آقا نگه دارید. میگه پیاده میشی؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام باد لاستیکا رو چک کنم...!



با گل رفتم بیمارستان. نگهبان میگه گل برای مریضتون آوردین؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدم خواستگاری تو با این سیبیلات...



رفتم صندلی بخرم واسه کامپیوتر. یارو گفت : راحت باشه؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ خار داشته باشه.



دارم تو حیاطمون موتورمو تعمیر میکنم به مامانم میگم دستمال بیخودی داری؟
میگه میخوای موتورتو تمیز کنی؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام هل هله کنان برم تو کوچه کردی برقصم


یه طوطی گرفتم. فامیلمون اومده میگه طوطیه؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ یا کریمه یه کم با فتوشاپ تغییرش دادم



داشتم تلویزیون میدیدم.
بعد مادر بزرگم اومده کانال رو عوض کرده بهد به من میگه داشتی میدیدی؟؟؟!!!

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ داشتم گرمش میکردم تا شما بیای ببینی!!!



رفتم واسه استخدام. یارو میگه اومدی واسه استخدام؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدم ببینم کی استخدام می شه ازش شیرینی بگیرم!



میگم بابا... تصمیمم رو گرفتم... می خوام زن بگیرم...
میگه میشناسیش؟ میگم آره.
میگه مجرده؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ منتظرم شوهرش رضایت نامشو امضا کنه بریم خواستگاری



دستمو بلند کردم از استاد سوال کنم.
میگه شما سوال داری؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ خواستم خطوط کف دستمو بهت نشون بدم فالمو بگیری ...



رفتم پیژامه رو از کمد برداشتم پوشیدم.بابام میگه از تو کمد برداشتی؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ گذاشته بودم تو یخچال تابستونیه پیژامه تگری بپوشم خنک شم



زنگ زدم میگم مامان بیا منو گرفتن، میگه خاک تو سرم پلیس؟

میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ مرکز نخبگان ایران!


طوطی گرفتم فامیلمون اومده میگه اااااااااااااااااااااااا طوطیه؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ یا کریمه یه کم با فتوشاپ تغییرش دادم!


به رفیقم میگم شارژر سوزنی داری؟ میگه می خوای موبایلتو شارژ کنی؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ می خوام دگمه لباسمو باش بدوزم!



به رفیقم میگم چه خوب می‌شه اگه جور شه واسه جامِ جهانی‌ بتونیم بریم برزیل، میگه بریم بازیها رو ببینیم؟!

میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ دیوید ویا داره خداحافظی می‌کنه، اسپانیا مهاجمِ خوب می‌خواد...!!!



میگم آقا شهید همّت کجاس؟میگه بزرگراه شهید همّت؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ می‌خواستم خودشو پیدا کنم یه خانواده‌ای رو از نگرانی در بیارم!!!



به استاد میگم لطفا کمکم کنید دارم مشروط میشم. میگه نمره میخوای؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ نظر شما رو در مورد مقدار و جنس خاکی که باید بریزم تو سرم میخوام!



سوار تاکسی شدم رسیدیم سر خیابون. گفتم مرسی. آقا می گه پیاده می شین؟

می گم پـَـَـ نــه پـَـَــــ خواستم بین مسیر یه تشکر ناغافلی کرده باشم جو از سنگینی درآد



مراقب جلسه کارت دانشجوییمو گرفته عکسمو دیده می گه خودتی؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ عکس رضاخان رو گذاشتم جولو چشمام باشه


دوستم پاش تو گچه، یارو میگه شکسته؟

میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ پاشو گچ کرده که از شهرداری عوارض نوسازی بگیره



به استاد میگم امتحان میان ترم رو بندازید عقب، میگه یعنی یه روز دیگه؟

میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ ساعت 23:59:59 ثانیه امشب!!!



میگه دگرگونی یعنی همون تغییرکردن و متغیر شدن؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ یعنی این گونی نه، یک گونی دیگه!



دوستم دماغشو عمل کرده، یارو بش میگه دوستت بینی عمل کرده؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ داشته مترو سوار میشده لای در گیــــــرکرده!



دارم حرف میزنم هی زبونم میگیره، بابام میگه:چته زبونت بند اومده؟

میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام حرف بزنم اینجا بد آنتن میده!!!


دم کوه زنگ زدم به دوست دانشگام میگم بجنب بچه ها همه جمع شدند منتظر توایم!
میگه بچه های خودمون؟

میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ بچه های شیرخوارگاه آمنه رو میگم که منتظرند بیای ژانگولر بازی از خودت درآری بخندند



تو یه ساختمون نیمه کاره با کلاه ایمنی وایسادم
کارگره میگه مهندس کلاه گذاشتی آجر تو سرت نخوره؟

گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام آقای ایمنی بیاد با هم کلیپ انیمیشن بازی کنیم



برنامه آشپزی تلویزیون:
خانم آشپز: حالا سینه مونو میزاریم گرم بشه.
شجاعی مهر: منظورتون سینه مرغه؟

خانم آشپز: پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام سینه خودمو گرم کنم


در آسانسورو باز کرده کوبونده تو سر من از درد اشکم در اومده میگه آخی دردت اومد؟؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ دیدم شب جمعه اس به یاد مرده هامون افتادم یه دیده ای تر کردم!!!



می خواستم به یکی از دوستام زنگ بزنم شمارشو یادم نمیومد به گوشی نیگا می کردم شاید یادم بیاد. بعد خواهرم اومده میگه می خوای زنگ بزنی؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ با تلفن مسابقه زل زدن گذاشتیم ببینیم کی کم میاره!



پیک پیتزایی میاد در میزنه. یارو میگه پیتزا آووردی؟!؟!؟

میگه پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدم آشغالاتونو ببرم



نصف صورتم ورم کرده رفتم دکتر، دکتره می گه آبسه کرده؟

میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ باده اون ور صورتم خوابیده!!!



اومدم به بابام میگم بابا پول بده، میگه مگه پولات تموم شده؟

میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ با اون یه ذره پول تو جیبی رفتم یه بنز خریدم، بقیشم گذاشتم بانک!
میگه پـَـَـ نــه پـَـَــــ با اون دست فرمونت میخوای پول بنزم بهت بدم لابد؟!!!

میگم شما هم مگه پـَـَـ نــه پـَـَــــ رو بلدی؟!میگه پـَـَـ نــه پـَـَــــ! فقط تو بلدی!!!


¤نویسنده: مهدی بهمنی

? نوشته های دیگران()

! توبه نامه شیخ اصلاحات منتشر شد!

دوشنبه 90/4/20 :: ساعت 8:10 صبح

شیخ اصلاحات با نوشتن یک توبه نامه از کارهای گذشته، حال و آینده
خود توبه کرد. متن  این توبه نامه که اختصاصی «خبرگزاری چیزنا» می باشد، بدین شرح
است:
من شیخ  بیسوادم. دانا و خوش زبانم. گویم سخن فراوان، با آنکه بی سوادم.
یادش به خیر! فتنه 88 چقدر دل ها به هم نزدیک بود!! من بودم و شما بودید و آرای
باطله بود و مناظره  بود و نامرد، این ممد تمدن، با من قرار می گذاشت، خودش نمی آمد
سر قرار! کتکش را من  خوردم، شرطش را برای بازگشت خاتمی می گذارد! اینقدر که به
خاطر این خاتمی، سال 88 رفتم «سر کار»، هیچ سالی اینقدر کار نکردم! من را هیچ
یادتان هست؛ نمایشگاه  مطبوعات، قزوین، روز قدس! من که از همان اول با شعار «نه
غزه، نه لبنان» مخالف  بودم. من برخلاف مهندس، شانس نداشتم و ظاهرا مشکلم این بود
که داماد هیچ کجا نبودم! هر کسی حتی آرای باطله، داماد یک جایی بود، الا من! از
گوگوش تا سروش، مشکل من این  بود که داماد هیچ کجا نبودم. همه داماد بودند، ما
نامزد انتخابات! اصلا اشتباه از  من بود که اسیر این صحنه آرایی خطرناک شدم. من
باید جلوی این نظریه «دامادولوژی» می  ایستادم. حالا از دست شما هم ناراحتم ها! شما
هم داماد خوبی نبودید. ای بی معرفت  های نالوطی! قدیمی ها راست می گفتند که محبت به
چشم است. حالا ما را فراموش می کنید  دیگر؟ اسی پاتر شد خوب، ما شدیم بد؟! این
جریان انحرافی، پاک ما را برده حاشیه. شما  هم مرا فروختید به این اسی پاتر. اسی
پاتر اصلا کی هست؟ اسی پاتر داماد کجاست؟ من  کی ام؟ شما کی هستید؟ اینجا کجاست؟ در
انحراف، من قدیمی تر هستم یا اسی پاتر؟ من  زودتر از شهرام پول گرفتم یا اسی پاتر
زودتر با اجنه مرتبط بود؟! مهم تیغیدن است؛  یکی با سوزن ته گرد، جن تیغ می زند،
یکی مثل من در ایام حصر هم به فکر معاملات  اقتصادی است!! الان جای شما خالی! هفته
ای 3بار می روم استخر. در استخر به جای «ناجا» با «تاجی» سر کار دارم. یواش یواش
دارم با فنون شنا، آشنا می شوم. سخت ترین  شنا، شنای پروانه است! من مانده ام؛
پروانه که خودش در هوا پرواز می کند، چرا پس  اسم این شنا را گذاشته اند پروانه؟!
کدام پروانه ای می تواند در آب شنا کند، که من  دومی اش باشم؟! باز قورباغه یک
توجیهی دارد. این روزها گاهی می خوابم کف استخرو  نفسم را حبس می کنم و با نفس خود
مبارزه می کنم! عاشق شنا کردن در قسمت عمیق هستم. دوست دارم از بالای دایو، شپلق
شیرجه بزنم توی آب و از زندگی در دوران حصر لذت  ببرم! ایام فتنه از آب گل آلود
ماهی گرفتم، اما آب استخر اینجا خیلی هم خوب است! کولر(!) دارد. ما شنیده بودیم
کولر، آب داشته باشد، اما نشینده بودیم آب، کولر  داشته باشد!!! من این روزها از بس
که عمرم در استخر می گذرد، برای خودم شده ام یک  پا آبزی! شش دارم، آبشش دارم و دلی
دریایی که در مساحت هیچ استخری نمی گنجد! استخر  اینجا سرپوشیده است و خودشان مراقب
چیزهای قیمتی آدم هستند. من که می آیم استخر قرق  است؛ من هستم و یک استخر و «ناجی»
که مراقب است در استخر غرق نشوم! من البته سونا  هم می روم و درجکوزی، جک می زنم و
خودم را ورز می دهم! القصه آن زمان که من منحرف  بودم، می خواهم ببینم این اسی پاتر
کجا بود؟ کی بود؟ مثلا ما پیش کسوت جریان  انحرافی هستیم ها! چقدر زود فراموش کردید
مرا، اما شما من را می شناسید. خودتان را  به آن راه نزنید. من همان بودم که از
آرای باطله شکست خوردم اما چون شکست، پل  پیروزی است، خیال کردم در انتخابات تقلب
شده. هنوز هم نفهمیدم چی شد که از 4 نفر،  پنجم شدم! این هم خودش جالب است ها! چه
کسی تا به حال توانسته بود از 4 نفر، پنجم  شود؟! ما داشتیم در تاریخ کسانی را که
از آخر، اول بشوند، اما از 4 نفر، پنجم  نداشتیم! من از آرای باطله شکست خوردم، و
این در حالی بود که شورای نگهبان صلاحیت  آرای باطله را تایید نکرده بود!! این بود
که من گفتم تقلب شده و الا من کی گفتم  تقلب شده؟! همه اش تقصیر این خاتمی بود. من
و مهندس را انداخت جلو، تا خودش هزینه  ندهد. من کلا به شما که عرض می کنم زیاد
خیال می کردم. من خیال می کردم در خط امام  هستم. خیال می کردم از گوگوش تا سروش
حالا چه خبر است. خیال می کردم در انتخابات  تقلب شده. خیال می کردم ادعای تقلب،
سند نمی خواهد. من سندم کجا بود؟! من سند  نداشتم، تو را سننه؟! من سند یا من سند
له! خیال می کردم بعد از ادعای تقلب در  ایران قیامت می شود، اما نشد. تقصیر من
بود؟! نشد که نشد، آنچه می ماند، همین رفاقت  هاست!! مگر ما چقدر در این دنیا زنده
هستیم. همه ما از این دیار می رویم آن دیار. الان اگر دیار، دیار باقی باشد، می
رویم دیار فانی، اما اگر الساعه دیار فانی باشد،  خب ما می رویم دیار باقی. من که
آخرش هم نفهمیدم الان دیار باقی است یا دیار فانی؟  یکی این را نفهمیدم، یکی علامت
کوچک تر، بزرگ تر را، یکی هم «العربیه» را که به کجا  برمی گردد؟ «خلیج» به کجا
برمی گردد؟ رود به دریا می ریزد یا دریا به رود؟ درجه آخر  دوست آن باشد که در فتنه
88 گیرد دست دشمن، بعد توبه کند! توبه مهم است. گذشته ها  گذشته! من توبه کرده ام
از خیال کردن. از دشمنی کردن. می خواهم برگردم. شرطی هم  ندارم. شما هم توبه کنید.
من هم توبه می کنم. همه توبه کنند. همه با هم توبه کنیم. من اگر توبه نکنم، شما اگر
توبه نکنید، چه کسی توبه کند؟! من می خواهم برگردم، اما  نمی دانم با چه رویی و به
کجا برگردم؟! برگردم به همانجایی که «العربیه» برمی گردد،  یا به کجا؟! اصلا چرا
برگردم؟! برگردم که چی بشود؟! برنگردم، چی کار کنم؟! برگردم  یا برنگردم؟! برگردم
چی می شود، برنگردم چی می شود؟! من که شرمنده ام از شما. شما  هم بیایید از من
شرمنده باشید! همین شرمندگی خوب است. همین چیزها از آدم می ماند. براندازی ارزش این
حرف ها را ندارد. الان وقت استخرم هست؛ آموزش شنای پروانه! چه  شکنجه ای!! چه دردی،
چه رنجی، چه کشکی، چه پشمی! ای پروانه! تو داری در هوا پرواز  می کنی و ما باید تو
را در آب، شنا کنیم!!صد رحمت به ملخ! این هم شد زندگی!

  •  

¤نویسنده: مهدی بهمنی

? نوشته های دیگران()

! من استقلالی ام.استقلالی خداحافظی کرده ام و استقلالی می میرم.

چهارشنبه 90/1/10 :: ساعت 10:10 صبح

چطور می شود که هاشمی نسب همه نشانه های پرسپولیسی بودن را در خودش کشته باشد؟کسی که کابوس استقلالی ها بود حالا از ما می خواهد که باور کنیم پرسپولیسی بودن در وجودش مرده است. مهدی هاشمی‌نسب مطمئنا نامی است که با شنیدنش خاطرات فوتبال ایران در اواخر دهه 70 و اوایل دهه 80 برای همه زنده می‌شود. گفتگو با یاغی فوتبال ایران مطمئنا در هر حالتی جذاب خواهد بود. در طول دو ساعتی که هاشمی‌نسب روبه‌روی ما نشست، انتقال جنجالی‌اش از پرسپولیس به استقلال و گلی که به احمدرضا عابدزاده زد، سوژه اصلی بحث بود.بالاخره داربی 69 به پیروزی استقلال به پایان رسیده بود و هاشمی نسب خوشحال بود. مهدی هاشمی‌نسب آن‌قدر رک و راست صحبت می کرد که از یاغی‌بودنش انگار یک ذره هم کم نشده، گرچه ناگفته‌های بسیار او درباره دلیل انتقالش از پرسپولیس به استقلال و همچنین انگیزه‌اش برای گل‌زنی به تیم سابقش تکان‌دهنده بود. زمانی که از کتک‌خوردن مادر و برادرش صحبت می‌کرد، اشک در چشمانش جمع شده بود. به هر جهت این روزها ، روزهای داربی است و تب و تاب بازی همچنان وجود دارد و گفتگو با هاشمی نسب می تواند یادآورروزهای هیجان در داربی ها باشد.هیجانی که با زیبایی همراه بود.

مهدی هاشمی نسب این روزها استقلالی است یا پرسپولیسی؟

این سوال را بارها جواب داده ام.

یعنی...؟

مکث نکن.من استقلالی ام.استقلالی خداحافظی کرده ام و استقلالی می میرم.

 

ادامه مطلب...

¤نویسنده: مهدی بهمنی

? نوشته های دیگران()

! ضرورت بازنگری جایگاه سیستمهای اطلاعاتی حسابداری در آموزش و حرفه

دوشنبه 90/1/8 :: ساعت 1:38 عصر

مقدمه:

دنیای امروز دنیای اطلاعات است و کسی برنده است که اطلاعات بیشتر و مربوط‌تری در اختیار داشته باشد. بی توجهی به این مهم می‌تواند منشاء مخاطراتی عمده در تصمیم گیریها باشد. در این مقاله ضمن بررسی مختصری پیرامون جایگاه کنونی سیستمهای اطلاعاتی حسابداری در آموزش حسابداری و نظام اطلاعاتی سازمانهای ایرانی،‌اهمیت این جایگاه مورد تأکید قرار گرفته و چگونگی توجه جدی‌تر به این موضوع مطرح شده است.

 

در ادبیات مدیریت،‌تصمیم گیری را از اهم وظایف مدیران وگاه تمام شغل آنها می‌دانند. تردیدی نیست که مدیران سازمانها دائماً مواجه با موقعیتهایی می‌شوند که نیازمند اتخاذ تصمیمات درست است و تصمیم گیری چیزی جز انتخاب راه کاری معین از میان گزینه های موجود و ممکن نیست. آنچه بیش از هر چیز در تصمیم‌گیری اهمیت دارد، تعریف صحیح مشکل یا مسأله است و پس ازآن، یافتن راه‌حلهای ممکن برای آن مسأله و نهایتاً انتخاب از میان این راه حل هاست که اهمیت می‌یابد. در تمامی این فرآیند نقش برجسته و مهم اطلاعات کاملاً مشهود است. در واقع بدون اطلاعات صحیح و نسبتاً‌ دقیق امکان تعریف درست مشکل وجود ندارد و بدون اطلاعات، نه می‌توان راه حلهای مناسب را مشخص کرد و نه راهنمایی برای انتخاب صحیح در دست است.

امروزه، سازمانها، اعم از کوچک و بزرگ، درگیر موقعیتهای به مراتب پیچیده‌تر از گذشته اند. موضوعاتی نظیر رقابت فشرده در بازار، نوسانات اقتصادی، بحرانهای روزمره در روابط بین المللی، پیشرفت سریع تکنولوژی در اغلب زمینه ها، حساسیت بیش از پیش عامل انسانی در سازمان و بسیاری از مسائل دیگر، سازمانها را بسیار دشوارتر از گذشته کرده است. مدیریت از وضع «یک تصمیم برای یک عمر» به وضع «یک تصمیم برای یک روز» بعضاً تغییر موضع داده است. به جرأت می‌توان گفت مدیران سازمانهای بزرگ اقتصادی،‌پنجاه سال پیش از این به مراتب با تصمیمات ساده‌تری نسبت به آنچه امروز اتخاذ می‌کند، مواجه بوده اند.

اگر چه پیچیدگی شرایط، اهمیت دسترسی به اطلاعات و افزونتر شدن نقش اطلاعات در تصمیم گیریها را مضاعف کرده است، با این همه مدیران امروز نسبت به نسل پیش از خود شانس بیشتری برای دسترسی سریعتر، مطمئن تر و حتی گاه بسیار ارزانتر از گذشته به اطلاعات دارند. علت این امر رشد بسیار سریع تکنولوژی داده پردازی به ویژه در دو دهه اخیر بوده است. طی این سالها چهره محیط های کاری نیز تغییر یافته و خودکار سازی بسیاری از فرآیندهای اداری با آنچه اصطلاحاً اتوماسیون اداری خوانده می‌شود در نحوه گردآوری، فرآوری، انتشار و مبادله اطلاعات تحولات اساسی پدید آورده است. قیمتهای بالنسبه ارزان بسیاری از این تجهیزات دفتری علی رغم ارتقاء تکنولوژیک هر روزة آن، امکاناتی بسیار خوب در اختیار مدیران گذاشته و آرزوی دیرینه آنها برای افزایش سرعت دسترسی و مبادله اطلاعات تا حد مطلوب، عملاً تحقق یافته است. ادامه مطلب...

¤نویسنده: مهدی بهمنی

? نوشته های دیگران()

! امنیت در سیستمهای اطلاعاتی حسابداری - مقاله قسمت دوم

دوشنبه 90/1/8 :: ساعت 1:33 عصر

تشریح امنیت:
متن زیر یک تست سریع و آموزنده می‌باشد که به برخی از سئوالات شما در زمینه امنیت اطلاعات پاسخ می‌دهد. همان‌طور که خواهید دید به صورت پرسش و پاسخ بیان شده است.
1-اگر امنیت اطلاعات را افزایش دهیم، کارآیی کاهش پیدا میکند. درست یا غلط؟
درست- امنیت اطلاعات هزینه مربوط به خودش را دارد. افزایش امنیت اطلاعات ممکن است به روالهای مؤثر اضافی از جمله «تکنولوژی» و «سرمایه‌گذاری» نیاز داشته باشد.
افزایش امنیت اطلاعات ممکن است پیشرفت جریان کار را با کندی مواجهه کند و این امر ممکن است در کارایی افرادو شبکه شما نمود پیدا کند. امینت اطلاعات ممکن است به معنی قفل‌کردن ایستگاههای کاری و محدود‌کردن دسترسی به اتاقهای کامپیوتر و سرور شما باشد. هر سازمانی باید هنگامی که به مقوله امنیت اطلاعات ی‌پردازد به صورت اندیشمندانه‌ای بین خطرات (Risks) و کارآیی توازن برقرار کند.
2-حملاتی که توسط نفوذگران خارجی انجام می‌گیرد نسبت به حملات کارمندان داخلی هزینه برتر و خسارت‌بارتر می‌باشد. درست یا غلط؟
غلط- حملات کارمندان داخلی نوعا بسیار خسارت‌بارتر از حملات خارجی گزارش شده است. بر طبق آمارهای انسیتو امنیت کامپیوتر (Computer Security Inistitu) میانگین حملات خارجی 57000 دلار و میانگین هزینه حملات داخلی 2700000 دلار برآورد شده است.
کارمندان داخلی اطلاعات محرمانه بیشتری درباره سیستم‌های هدف در دسترس دارند از آن جمله می‌توان اطلاعاتی درباره فعالیت‌های دیده‌بانی (Monitoring) را نام برد ( به خصوص نقاط ضعف این فعالیتها)
3-پیکربندی یک دیوار آتش (Firewall) به صورت کامل ما را در مقابل حملات خارجی ایمن می‌کند. درست یا غلط؟
غلط- آمارهای انسیتو امنیت کامپیوتر نشان می‌دهد که 3/1 شرکتهایی که از دیواره آتش استفاده کرده‌اند هنوز از دست نفوذگران بداندیش در امان نمانده اند. اولین کارکرد دیواره آتش‌بستن پورتهای مشخص می‌باشد به همین دلیل در بعضی از مشاغل نیاز است که بعضی از پورتها باز باشد. هر پورت باز می‌تواند یک خطری را برای سازمان ایجاد کند و یک معبر برای شبکه شما باشد.
یک دیواره آتش به تنهایی نمی‌تواند یک راه‌حل جامع باشد و باید از آن به همراه سایر تکنولوژی‌های روشهای ترکیبی استفاده کرد.
4-امنیت اطلاعات به عنوان یک مبحث تکنولوژیکی مطرح است درست یا غلط؟
غلط- امنیت اطلاعات یک پی‌آمدتجاری- فرهنگی می باشد. یک استراتژی جامع امنیتی اطلاعات باید شامل سه عنصر باشد: روالها و سیاستهای اداری، کنترل دسترسی‌های فیزیکی، کنترل دسترسی‌های تکنیکی. این عناصر- اگر به صورت مناسبی اجرا شود- مجموعاً یک فرهنگ امنیتی ایجا می‌کند. بیشتر متخصصین امنیتی معتقدند که تکنولوژی‌های امنیتی فقط کمتر از 25 درصد مجموعه امنیت را شامل می‌شوند. حال آنکه در میان درصد باقیمانده آنچه که بیشتر از همه نمود دارد، «افراد» می‌باشند. (کاربر انتهایی) افراد یکی از ضعیف‌ترین حلقه‌ها، در هر برنامه امنیت اطلاعات می‌باشند.
5-هرگاه که کارمندان داخلی ناراضی از اداره اخراج شوند، خطرات امنیتی از بین می‌شوند. درست یا غلط؟
غلط- به طور واضح غلط است. برای شهادت غلط‌بودن این موضوع می‌توان به شرکت Meltdown اشاره کرد که لشکری از کارمندان ناراضی اما آشنا به سرقتهای کامپیوتری برای خود ایجاد کرده بود. بر طبق گفته‌های FBI حجم فعالیتهای خرابکارانه از کارمندان داخلی افزایش یافته است. همین امر سازمانها را با خطرات جدی در آینده مواجهه خواهد کرد.
6-نرم افزارهای بدون کسب مجوز (Unauthorized Software) یکی از عمومی‌ترین رخنه‌های امنیتی کاربران داخلی می‌باشد. درست یا غلط؟
درست- رخنه‌ها (Breaches) می‌تواند بدون ضرر به نظر بیاید، مانند Screen Saverهای دریافت‌شده از اینترنت یا بازی‌ها و…
نتیجه این برنامه‌ها، انتقال ویروس‌ها، و… می‌باشد. اگرچه رخنه‌ها می‌تواند خطرناکتر از این باشد. ایجاد یا نصب یک برنامه کنترل از راه دور که می‌تواند یک در پشتی (Backdoor) قابل سوء‌استفاده‌ای را در یک شبکه ایجاد کند که به وسیله دیواره آتش محافظت نمی‌شود.
بر طبق تحقیقاتی که توسط ICSA. Net و Global Integrity انجام شده است. بیش از 78 درصد گزارش‌ها مربوط به ایجاد رخنه در نرم‌افزار دریافتی از افراد یا سایتهای ناشناخته است.
7-خسارتهای ناشی از سایتهای فقط اطلاعاتی کمتر از سایتهای تجاری می‌باشد. درست یا غلط؟
درست- درست است که خطرهای مالی در سایتهای فقط اطلاعاتی کمتر از سایتهای تجاری می‌باشد ولی خطر مربوط به شهرت و اعتبار، آنها را بیشتر تهدید می‌کند. سازمانها نیازمند این می‌باشند که مداوم سایت‌های اطلاع‌رسانی را بازبینی کنند تا به تهدیدهای احتمالی شبکه‌های خود خیلی سریع پی ببرند و در مقابل آنها واکنش نشان دهند تا از خسارتهایی که ممکن است شهرت آنها را بر باد دهد جلوگیری کنند.
8-رمزهای عبور می‌تواند جلو کسانی که دسترسی فیزیکی به شبکه را دارند، بگیرد. درست یا غلط؟
غلط- کلمات رمز نوعا خیلی کم می‌توانند جلو کارمندان داخلی و خبره را بگیرند.
9-هیچکسی در سازمان نباید به رمزهای عبور دسترسی داشته باشد به جز مدیر امنیت شبکه. غلط یا درست؟
غلط- هیچ‌کس در سازمان نباید به کلمات رمز کاربران دسترسی داشته باشد،حتی مدیر امنیتی شبکه! رمزهای عبور باید به صورت رمز شده (Encrypted) ذخیره شوند. برای کاربران جدید ابتدا با یک رمز عبور ساخته شده اجازه ورود به شبکه داده می‌شود و پس از آن باید روالی قرار داد تا کاربران بتوانند در هر زمانی کلمات رمز خود را تغییر دهند. همچنین باید سیاستهایی را برای مواردی که کاربران رمزهای عبور خود را فراموش کرده‌اند در نظر گرفت.
نقش یک «اساس‌نامه امنیتی» در سازمان:
در اغلب موارد، تشکیلات اقتصادی همچون شبکه‌های کامپیوتری در برابر تغییرات فشرده و ناگهانی با ضعف و شکست مواجهه می‌شدند. یک پروژه ابتدایی امنیتی نیز از این مقوله مستثنا نیست. هنگانی که من در شرکت «مارین» بودم آنجا صحبت از هفت P بود:
Proper(صحت) ، )Priorقبل از هر چی)، )Planning طراحی)، )Preventsجلوگیری کردن از)، )زیادی)Pretty،( یکنواختی) Poor، Performance (عملکرد) . آنها یک شبکه را در حالت صحیحی نگه می‌داشتند. شما باید قبل از پیاده‌سازی هر چیزی، ابتدا باید طرح و برنامه داشته باشید و سپس ابزار لازم را مهیا سازید. همیشه این ضرب‌المثل را به خاطر داشته باشید که «یک کیلو پیشگیری بهتر از یک خروار علاج است». امنیت شما بخشی از پیشگیری شما است. دلیل اینکه بیشتر تشکیلات اقتصادی با شکست مواجه می‌شوند به این دلیل است که آنها هدف اصلی از این تشکیلات را برای خود مشخص نمی‌کنند و نمی‌دانند که باید در آینده نیز فعالیت خود را ادامه دهند! برای مثال، این درست نیست که به سادگی بگوییم برای امنیت بالاتر شبکه خود نیاز به یک دیواره آتش داریم. شما باید به طور دقیقی مشخص کنید که «چه چیزی» را «چگونه» می‌خواهید امن کنید. چه نوع از ################ را می‌خواهید شما پیاده‌سازی کنید؟ چه مقدار دسترسی را می‌خواهید به کاربران خود اهداء کنید؟ فقط با پاسخ‌دادن به این سئوالات و سئوال‌های دیگر است که می‌توانید به طور دقیقی مشخص کنید که چه لازم دارید و چه چیزی را باید خریداری کنید و به طور جزیی‌تر برای دیواره آتش خود چه سیاستی را در پیش بگیرید تا آنچه را که در نظر دارید را پیاده‌سازی کنید.
هدف اساس‌نامه امنیتی:
به طور کلی، اساس‌نامه امنیتی برای این وجود دارد که هر کسی به طور دقیق و از قبل تعریف شده بداند که در کار با منابع سازمان و تشکیلات چه کار انجام دهد و روی آنها نیز تعهد لازم را داشته باشد. اساس‌نامه امنیتی نیاز دارد که مشخص کند شما دارای چه استانداردهای امنیتی هستید. سیاست‌های امنیتی شماست که حکم می‌دهد آیا باید این اتفاق بیفتد یا خیر. اساس‌نامه امنیتی شما باید مشخص کند که اهداف امنیتی شما چه هستند.
آیا سازمان شما سعی می‌کند که فشارهای ناشی از ویروس‌ها و کرم‌ها را کاهش‌ دهد؟ آیا آنها سعی می‌کنند که خطرات دسترسی‌های بیرونی را محدود کنند؟ نباید این وضعیت‌ها را فراموش کرد و باید برای آنها چاره‌ای اندیشید. حتماً آنها را بنویسید و تعریف کنید. حتما بخشی را در مجموعه خود در نظر بگیرید و به همراه افرادی که مراقب باشند تا قوانین امنیتی رعایت شوند و در صورتی که گروهی از افراد این قوانین را در نظر نگرفتند با آنها برخورد مناسب صورت گیرد. حتما سندی را نیز تهیه کنید تا به کاربران بگوید که «چرا شما باید کارها را انجام دهید و چرا ما آنها را از شما می‌خواهیم».
آخرین نکته، آنچه که باعث می‌شود اساس‌نامه امنیتی شما پابرجا بماند و یا شانس خوبی برای اجرا شدن داشته باشد؛ این است که از طرف رده‌های مدیریتی بالاتر سازمان پشتیبانی شود.
نتیجه گیری:
در دنیای سیستمهای اطلاعاتی حسابداری در محیطهای رایانه ای که هر لحظه در حال تغییر و تحول است و هر روز به تبع پیشرفت تکنولوژی در حال تکامل است , و متاسفانه به همان میزان , و حتی بیشتر, تهدیدات در این حوزه به شدت, هم به لحاظ کیفی و هم به لحاظ کمی در حال افزایش است
در نتیجه بهتر است موارد زیر در جهت به حداقل رساندن تهدیدات امنیتی در سازمانها اجرا شود:
1-بررسی کنترلهای داخلی سازمان بطور ادواری به منظور اطمینان از موثر بودن آنها در پیشگیری از وقوع تقلب .
2-به منظور کشف تقلب باید کنترلهای جدیدی طراحی و مستقر شود.
3-باید به کارکنان درباره مباحث اخلاقی امنیتی و تقلب اموزشهای, لازم داده شود.
4-مشاوره با مهندسین و طراحان سیستم ها به گونه ای که همزمان با پیشرفت تکنولوژی ارزیابیهای پیشرفته ای هم به عمل اید.
5-اموزش مدیریت امنیت سیستم چرا که مدیریت رده بالا ستاده های سیستم را به کار می گیرد و نمی تواند از امنیت روزانه سیستم اگاهی پیدا کند.
6-با ذخیره سازی مرتب اطلاعات از طریق نوارهای مغناطیسی و ابزارهای الکترونیکی و همچنین افزایش سطح امنیت مکانهائی که در انها سرورها قرار دارند و... میتوان خطرات فیزیکی و طبیعی را به حد اقل رساند.
7-با ایجاد و تهیه یک اساسنامه امنیتی در سازمان میتوان راهبرد امنیتی را هدفمند و خسارات امنیتی را به حداقل رساند.
__________________

دکتر عبدی
دکتری حسابداری و مالی

 

( مدیر کل تالار بزرک آموزش و نرم افزارهای حسابداری )

¤نویسنده: مهدی بهمنی

? نوشته های دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >

! لیست کل یادداشت های این وبلاگ