«عقل به ماندن می خواند و عشق به رفتن... و این هر دو را خداوند آفریده است تا وجود انسان در آوارگی میان عقل و عشق، معنا شود. رنج، مفتاح الخزائن غیب است و نه عجب اگر راه حق محفوف در بلایا و دشواری هاست. سر مبارک امام عشق بر بالای نی، رمزی است بین خدا و عشاق... یعنی این است بهای دیدار...»
***
نمی دانیم «شهادت» چه رازی دارد که اگرچه فقدان است و فقدان هم غمبار، اما این کوچ متفاوت با خود التیام و رضایتی دارد که بی قراری دل را با قافیه ها ی قرار همراه می کند؛ شهادت می شود زخم و مرهم توأمان. همین تلخ و شیرین شهادت است که انسانهایی را برای همیشه ماندگار می کند، راز و رمز کشف ناشده ای که با گذشت سالها و قرن ها از غیبت خاکی برخی انسانها، زمان و مکان را در تسخیر آن قهقهه مستانه درمی آورد. و سیدمرتضی چنین سروسری با خدای خود داشت که «شهادت» را پس از عمری جهاد از پشت چشمی دوربین مسلح اش هدیه گرفت... دوربینی که هیچ گاه اخلاص و ایمانش را در کوله روزمرگی جانگذاشت.
و مردی از جنس تفکر و تهذب که در حرکت بر مدار دانایی و فرزانگی آنچنان پیش رفت که خود صاحب سبک شد؛ آن هم در برهوتی که «تقلید همه جانبه» عیار حرفه ای و آماتور را مشخص می کرد و چه خوش درخشید که قلمش، رنگ شاخص و میزان به خود گرفت و هنرش عطر تعهد.
او که سالها هنر فکر و قلم و تصویر را با ظفر تحقیق و تعمیق و سفر به جغرافیای صعود و سلوک آب داده بود و با حرکت از گذرگاه خیال و وهم به منزل معقول و ملکوت رسیده بود، لفافه هنر را برای نمایش جلوه محبوب برگزید تا معیاری شود برای سنجش هنر متعهد، ستاره ای شود برای روشنی جاده وصال آن هم از پشت خاکریزهای خاکی پر کشیدن در هنگامه ای که خبری از طعم گس باروت تجاوز و حلاوت مقدس دفاع زیر بارش منورهای کهکشان شهادت نبود.
از چشمه جوشان عاشورا سیراب شده بود و گوش جان به هاتف عقل و منادی غیب سپرده بود تا از پشت ابرهای حجاب و ورای ظلمت ناپیدای خاک، بال در بال فرشتگان، بادیه نشینان تشنه معرفت را جرعه نوش کند.
تخریب چی میدان های مین شهوت و شهرت به مدد منورهای نورانی قرآن و آیه های پرتپش نهج البلاغه مسیر را چنان شناسایی کرده بود که آهنگ طربناک جهاد از دل نغمه جان افزای «فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی» در ثانیه ثانیه سکانس های مبارزه اش در جبهه فرهنگی انقلاب به گوش می رسید.
حالا دیگر چنین فردی نیازی به هنر کاذب تصویر و صدا ندارد که صدایش می شود نغمه داوود و آرامش دلهای خسته و شکسته از جنگ بازگشته و لالایی چشم های باران خورده جوانان جبهه ندیده... و تصویرش هم می شود ناب ترین لحظه های حماسه و عرفان یک ملت از خواب برخاسته و به ندای «هل من ناصر...» پاسخ داده.
آه که باید با حسرت نام او را بر لب جاری کنیم که سیاره رنج سالها باید چشم انتظار باشد تا شاید کسی شبیه او را از دل نفس مسیحیایی ابراهیم زمان و انقلابش متولد کند... حالا شاید با گذشت این سالهای فراق، بیشتر جای خالی روایت فتح با آن راوی همیشه استادش حس شود، روایتی که بنای مستند دفاع مقدس را با هندسه اصیل اسلامی- ایرانی بنیاد نهاد؛ حالا که ده ها نهاد و سازمان و ارگان «مسئولیت» حفظ و نشر دفاع مقدس را دارند... و باز هم سؤالی بی پاسخ که چرا با وجود تأکیدات مکرر حکیم فرزانه انقلاب مبنی بر ادامه حیات «روایت فتح» دیگر خبری از آن پنجشنبه های عاشقی نیست، گویا دوستان مدتی است دلشان طوفانی نمی شود تا لنگر تسکین آن را در اعماق همیشه زنده آرشیو تولیدات سید بیاندازند؛ سید همیشه استاد... «پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند...