این همه حکایت ابی ها در یک عصر بهاری بود. هوادارانی که با حضور نه چندان پر تعداد خود امید چندانی به فتح دروازه رقیب نداشتند، به حکم معرفت ثانیه ای دست از حمایت نکشیدند تا حس برتری را به یازده مرد درون میدان منتقل نمایند. در میان انها مردی وجود داشت که سخت ترین لحظات عمرش را سپری می کرد . به گواه همه کسانی که در اطراف فتح الله زاده نشسته بودند چهره او کم از گچ نداشت ، بعد از هر گل راه اهن تا مرز رفتن می رفت و با گل های فرهاد به زندگی سلامی دوباره می کرد .
وقتی در پایان کار روی پله ای منتهی به رختکن با سوالات مختلف خبرنگاران مواجه شد بدون هیچ رنگ و نیرنگی همه حقیقت را به زبان اورد:" چیزه زیادی از مسابقه یادم نیست چون همه حواسم به تماشاگران استقلال بود که هر لحظه احتمال فرو ریختنشان می رفت ..."
باری او می دانست که در صورت خداحافظی با جام حذفی دیگر بهانه ای برای توجیه پیدا نمی کند از این رو به هر چیزی می اندیشید جز قبول یک باخت دیگر.
جان می دادند برای بقا و این واقعیت از روی نیمکت ابی ها هویدا بود ،جائی که فیروز کریمی بر خلاف همه روزهای دیگر با شلوار و گرمکن ورزشی کنار یاران ذخیره خود ارام و قرار نداشت .گویی خودش را برای ورود به زمین اماده می کرد، اخر وقتی ارش از دو قدمی توپ را حواله اسمان ازادی می کند مگر می توان با کت و شلوار روی نیمکت شق و رق نشست و چیزی نگفت؟
هر بار که دوربین به سمتش می امد رنگ رخسار خبر از سر درون می داد او و پسران ابی زندگی را ان قدر تنگ کرده بودند تا انتهای ان برسد به یک لکوموتیو زرد که ازبد روزگار سرعتی ما فوق تصور گرفته بود .
جان می دادند برای جام و این میل در ساق تک تک شاگردان فیروز فوران می کرد . چند مرتبه در طول فصل شاهدش بودیم که استقلال گل بخورد و بازیکنی اشک بریزد؟ حالا این اتفاق رخ می دهد همان لحظه ای که مجید نورمحمدی فریاد زنان در حلقه بازیکنان راه اهن قهقهه شادی سر می داد یک مدافع ابی دو چشمش دریای اشک بود، اری گریه کن گریه برای انکه ثابت کنی بی تعصب نیستی خوب است ...خوب ...خوب.
برای بردن ، جان می دادند اما یک جای کار ایراد داشت . استقلال که خیلی وقت است از دایره مدعیان لیگ خارج شده یکی از ضعف های بزرگش را دید و شناخت . انها از دقیقه نود به بعد و در دقایق اضافی همانند یاران حریف نای راه رفتن نداشتند و هر حمله مصادف بود با پاتوق چند دقیقه ای حمله وران رقیب . داستانی که روی هر دو دروازه به کرات تکرار شد چون دیگر نفسی برای دور کردن توپ، جانی برای جنگیدن نمانده بود اما مگر می شد بی تفاوت ماند و کاری نکرد؟
استقلال و راه اهن برایندشان همانی بود که دیدیم اگر این مسابقه در لیگ برتر انجام می شد هر دو تیم به یک امتیاز بسنده می کردند و احتمالا در بهترین حالت در جایگاه قبلی می ماندند و یا اینکه یکی دو پله سقوط داشتند چرا که انها دیگر تاب دویدن نداشتند. فورواردهای دو تیم هر چه به پایان مسابقه نزدیک تر می شدیم هنر گل نزنی خود را با وضوح بیشتری نمایش می دادند...
و سرانجام ان ماراتن دو ساعته که تن هر جانداری را نیمه جان می کرد یه یک ضیافت دو نفره رسید.
مهابادی در توهم بود که بازیکنانش پنالتی زن هستند و گلرش توپ گیر و فیروز علی رغم انکه می دانست بهترین پنالتی گیر ایران را در اختیار دارد اما باز هم دلش گواه نمی داد سرنوشت خود را به چنین میهمانی بی رحمی بسپارد ، با همه این تفاصیل دیگر چاره ای نبود جز تن دادن به تقدیر .
همه چیز بر وفق مراد ابی پوشان تمام شد تا ان صورت های رنگ و رو رفته جان تازه ای بگیرند. فیروز سرانجام بعد از چند ماه از ته دل خندید ، حاجی که چیزه زیادی از مسابقه را در عین دیدن ندیده بود و به یاد نداشت ، بازیکنانش را در اغوش کشید و از انها فقط دو برد دیگر تا کسب جام طلب می کرد .
استقلال سه شنبه شب در ساعات رو به تاریکی روز فهمید مشکل اصلی او از کجاست. گل نزنی های ارش را باید فراموش کرد و به تن هایی رسید که زود تراز حد موعود خسته می شوند شاید اگر برای بردن راضی به جان دادن نبودند جام حذفی هم سرنوشتی مثل لیگ هفتم پیدا می کرد.
فیروز دیگر در راهرو خروجی قرار ندارد او باید بماند و بسازد بدن هایی را که تاب یکصدو بیست دقیقه دویدن را داشته باشند چرا که قرار نیست در هر بازی طالب لو سه پنالتی را بگیرد مگر انکه ان حوله فیروزه ای رنگ گارانتی معتبری را به او بدهد!