فناوری اطلاعات - ****شهدا شرمنده ایم**** شهدا شرمنده ایم
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اوقات شرعی
امروز : یکشنبه 103 آذر 4
u ****شهدا شرمنده ایم****

فروتر علم آن است که بر سر زبان است و برترین ، آن که میان دل و جان است . [نهج البلاغه]

:: خانه

:: مدیریت وبلاگ

:: پست الکترونیک

:: شناسنامه

:: کل بازدیدها: 236362

:: بازدیدهای امروز :51

:: بازدیدهای دیروز :10

vپیوندهای روزانه

سایت مراجع معظم تقلید و علماء شیعه [154]
بهترین یادگاری [237]
بروبچ قمی حالشو ببرن [209]
فارسی نگار [80]
کانون هادیان امت (مسجد امام هادی قم) [115]
.: جدول لیگ برتر :. [162]
دیکشنری [158]
استقلالیها [542]
ایران ورزشی [159]
روزناما خبرورزشی [227]
به لحظه ترین اخبار فوتبال ایران [164]
هیئت انصارالمهدی [218]
جگر داری بیا تو [482]
[آرشیو(13)]

vدرباره من

****شهدا شرمنده ایم****

مدیر وبلاگ : مهدی بهمنی[186]
نویسندگان وبلاگ :
داداش کوچولو
داداش کوچولو (@)[8]

عبدالله
عبدالله (@)[22]


گاه سکوت یک دوست معجزه میکنه ، و تو می آموزی که همیشه ، بودن در فریاد نیست

vلوگوی وبلاگ

****شهدا شرمنده ایم****

v لینک وبلاگ دوستان

دشت جنون
اس ام اس عاشقانه
بنده ی خدا
یک کلمه حرف حساب
اردبیل شهری برای همه
دوباره سبز می شویم...
نور
جاده خاطره ها
بانک مقالات روانشناسی
صفحات انتظار در فراق گل نرگس
سوز و گداز
طلبه میلیونر
کشکول
حسن تنهاترین سردار دنیاست
.: شهر عشق :.
پر شکسته
* امام مبین *
منتظر ظهور

v لوگوی وبلاگ دوستان
















vفهرست موضوعی یادداشت ها

فناوری اطلاعات[116] . موبایل و ترفند[5] . فوتبال[3] . عکسها و تصاویر جالب[2] . ترفند[2] . کامپیوتر[2] . ویندوز[2] . کامپیوتر . کلیپ بورد . کفش . مایکروسافت . مجتبی جباری . مرورگر . نرم افزارهای عیب یابی . همجنس‌بازی . واعظی آشتیانی . وسواس . ترفندستان . حافظه . روسپیگری . سکس . سوسک . سیستم عامل . شهادت . شهدا . شیطان . عجیب‌ . عطار . عید غدیر خم . غزه . فاطمه معصومه . فراکسیون . فوق العاده . فیلمهای سکسی . قطبی . SMS . آبی . استقلال و منصوریان و امیر قلعه نویی و داش علی منصوریان . اسقلالی . اعتیاد . اعیاد و عزاداریها . المپیک . المنتظر . امام رضا(ع) . امام صادق . امیر قلعه نوعی . اینترنت . اینترنت اکسپلورر . بسیجی . بیت‌المال . پرسپولیس . تجاوز جنسی .

vمطالب قبلی

فمژناوری اطلاعات
دانشگاه مجازی
ایمیل و اینترنت
عکسها و تصاویر جالب
مذهبی
عاشقانه
اجتماعی
ورزشی
مناسبتها
متفرقه
اس ام اس
داستان و مطالب جالب
علمی
سیاسی

vآهنگ وبلاگ

vوضعیت من در یاهو

یــــاهـو

vاشتراک در خبرنامه

 

! تلاش پسرکی 12 ساله برای نجات مادرش از تن فروشی

سه شنبه 87/8/21 :: ساعت 11:50 عصر

چگونه بغض فروخورده اش را فریاد خواهد زد؟ و کی؟ «امین» را می گویم. پسر 12 ساله ای که برایم از خصوصی ترین راز دردناک زندگیش گفت.

غالبا"این منم که بدنبال خبر و ماجرا می روم ولی گاهی هم خبر و ماجرا به سراغم می آید! مثل این ماجرا که با یک s.m.s اشتباهی به سراغم آمد!

ده دوازده روز قبل پیامکی روی تلفن همراهم گرفتم که «فوری با من تماس بگیر! مهمه!» شماره آشنا نبود اما بهتر دیدم تماس بگیرم.پسرکی جواب داد و قبل از هر چیز حرفهایش را قطار کرد.گفت:«من امین پسر سیمین هستم. (اسامی را تغییر داده ام). این s.m.s رو برای همه اسمهایی که توی موبایل مامانم بود فرستادم تا به همه مشتریاش بگم تو رو خدا دیگه بهش زنگ نزنید.»

راستش فکر کردم شاید مادرش،فروشنده یکی از مغازه های محل باشد! اما یادم نمی آمد شماره ام را به فروشنده ای داده باشم.پرسیدم:« مادر شما چی میفروشن پسرم؟»کمی مکث کرد.بعد با خجالت و آرام گفت: «تنش رو!» اول شوک شدم.اما زود مسلط شدم و کمی آرامش کردم و بهش اطمینان دادم مادرش را نمی شناسم و شماره را اشتباه گرفته است.اما از چیزی که پسرک درباره مادرش گفته بود،هنوز بهت زده بودم.«تنش رو می فروشه»! باقی حرفهایش را دیگر نمی شنیدم. اما دست آخر چیزی گفت که یقین کردم باید او را ببینم!

امین یک پسر «ایرانی» است.ایرانی. این را حتی برای «یک لحظه» هم فراموش نکنید.هنوز نمی دانم این پسر، چرا اینقدر زود بمن اطمینان کرد؟ گرچه اطمینانش بیجا نبود و من واقعا" به قصد کمک به دیدنش رفتم. و اگرچه بعد از حدود 9 روز،هنوز هیچ کمکی نتوانسته ام به او و خانواده اش بکنم.با اجازه خودش، ماجرا و اسامی را با مختصری «ویرایش و پوشش» نقل می کنم تا نه اسمها و نه مکانها،هویت او را فاش نکند.پس امین یک اسم مستعار است برای پسری که مرا «امین» خود و امانتدار رازهایش دانست.پسری که بعدا"دلیل اعتمادش را گفت:«صدای شما، یه طوری بود که بهتون اعتماد کردم.با اینکه چندتا مرد دیگه ای که بهم زنگ زدن،فحش دادن و داغ کردن، اما شما عصبانی نشدین و آرومم کردین.همون موقع حس کردم نیاز دارم با یک بزرگتر حرف بزنم!یکی که مثل پدر واقعی باشه.بزرگ باشه نه اینکن هیکلش گنده شده باشه!» حس کردم پسرک باید خیلی رنج کشیده باشد که اینطور پخته و بزرگتر از سنش بنظر می آید. امین حدود 2 ماه پیش فهمید مادرش، شروع به «تن فروشی» کرده است! مادرش که «یک تنه» سرپرستی او و خواهر کوچکترش را برعهده دارد و زن جوانی است که امین می گوید «زنی معصوم مثل یک فرشته» است.اما اگر شما جزو جمعیت پانزده میلیونی فقیر این مملکت نیستید، لابد اینجا و آنجا «شنیده اید» که در این سرزمین، «خط فقر» به چنان جایی رسیده که فرشته های بسیاری به تن فروشی مجبور شده اند! امین از روز اولی که مادرش بالاخره مجبور شد خودفروشی کند و به خانه دو پسر پولدار و نشئه رفت،خاطره سیاهی دارد.می گوید «خاطره سیاه»! و این ترکیبی نیست که یک بچه 12 ساله به کار ببرد، حتی اگر مثل او «باهوش و معدل عالی» باشد! اما غم، همیشه مادر شعر است.اندوه،مادر سخنانی است که گاه به شعر شبیه اند! و گاه خود شعرند..

امین گفت آن روز مادرش دیگر ناچار بود، زیرا «هیچ هیچ هیچ راهی برای سیر کردن من و خواهر 8 ساله ام سراغ نداشت»!

مادر بیچاره و مستأصل،پیش از رفتن به خیابان و شروع فحشاء، حتی نماز هم خوانده بود و این طنز سیاه روزگار ماست. او کلی با خدایش حرف زده و نجوا کرده بود! شاید از خدا اجازه خواسته تا این گناه ناگزیر را انجام دهد! یا شاید پیشاپیش استغفار و توبه کرده! کسی نمی داند! شاید هم خدایش را سرزنش می کرده است!کاش می شد فهمید او با خدا چه ها گفته است؟ در شبی که قصد کرده برای نجات فرزندانش از زردی و گرسنگی، به آن عمل تن دهد.این سئوال بزرگ همیشه در ذهن من هست که او با خدا چه ها گفته است؟

بعد به قول امین با دلزدگی و اشکی که تمام مدت از بچه هایش پنهان می کرد،کمی به خودش رسید و خانه و خواهر کوچکتر را به امین سپرد و رفت! امین مطمئن شده بود مادرش تصمیم سخت و مهمی گرفته است.چون در آخرین نگاه،بالاخره خیسی چشمان مادر بیچاره را دید.

چند ساعتی گذشت. خواهرش خوابید ولی امین با نگرانی،چشم براه ماند: « حدود 12 شب مامانم کلید انداخت و اومد تو! ظاهرش خیلی کوفته و خسته تر از وقتای دیگه ای بود که برای پیدا کردن کار یا پول یا خریدن جنس قرضی بیرون می رفت و معمولا" سرخورده و خسته برمی گشت. مانتوش بوی سیگار می داد.مادرم هیچوقت سیگار نمی کشه.با اینکه نا نداشت،ولی مستقیم رفت حمام. رفتم روسری و مانتوشو بو کردم. مطمئن شدم لباسهاش بوی مرد میدن.از لای کیفش یه دسته اسکناس دیدم! با اینحال یکهو شرم کرده.از اینکه درباره مامان خوبم چنین فکر بدی کرده ام، خجالت کشیدم.گفتم شاید توی تاکسی،بوی سیگار گرفته باشد!گفتم شاید پولها را قرض کرده باشد! اما یکهو از داخل حمام،صدای ترکیدن یک چیز وحشتناک بلند شد. بغض مامان ترکید و های های گریه اش بلند شد...»
دو جوان که در آن شب، فقط به اندازه اجاره 2ماه خانه خانواده امین، گراس و مشروب و مخدرمصرف کرده بودند،طبیعتا" آنقدرها جوانمرد نبودند که از یک «مادر مستأصل» بگذرند و او را بدون آزار و با اندکی کمک و امیدبخشی از این کار پرهیز دهند.

امین از آن شب که مادر را مجاب کرد با او صادق باشد و همه چیز را از او شنید،دنیای متفاوتی را پیش روی خود دید. بقول خودش این اتفاق،یک شبه پیرش کرد.او دیگر نه تمرکز درس خواندن دارد و نه دلزدگی و بدبینی،چیزی از شادابی یک نوجوان دوازده ساله برای او باقی گذاشته است.امین آینده ای بهتر از این برای خواهر کوچکش نمی بیند که روزی،به زودی، او نیز به تن فروشی ناگزیر شود.

چند بار؟ چند بار کبودی آزار مردان غریبه را روی بازوها و پای مادرش دیده باشد،کافی است؟ چند بار دیوانه شدن و به خروش آمدن مادرش را دیده باشد، کافی است تا چنان تصمیمی بگیرد؟ امین کلیه خود را به معرض فروش گذاشته است.اما می گوید تا می بینند بچه ام،پا پس می کشند و گواهی از بزرگترهایم می خواهند:«نه! اینطور نمی شه!»امین می خواهد بداند آیا می تواند کار بزرگتری بکند؟ کاری که مادر فرشته خو و خواهرکش را، برای همیشه از این منجلاب نجات بدهد؟

او واقعا" دارد تحقیق و بررسی می کند که آیا می تواند اعضای بدنش را تک به تک پیش فروش کند؟ و آیا می تواند به کسی اطمینان کند که امانتدارانه، بعد از مرگش، اعضایش را تک به تک به بیماران بفروشد و پولشان را بگیرد و با امانت داری به مادر و خواهرش بدهد؟و اینکه چگونه مرگی، کمترین آسیبی به اعضای قابل فروشش خواهد رساند؟ تصادف؟ سم؟ سیم برق؟

شاید برای یافتن آن فرد امانتدار، او حاضر شد راز بزرگش را بمن بگوید.منی که کشش درک انجام چنین کاری را از یک پسربچه نداشتم تا آنکه از نزدیک دیدم.و وقتی دیدم، آرزو کردم که ای کاش روزگار از شرم این واقعه، به آخر می رسید.
از او خواسته ام فرصت بدهد شاید فکری کنم.شاید راهی باشد.از وقتی که با حرفه ام آشناتر شده،اصرار دارد خودم این مسئولیت را قبول کنم و «وکیل بدن» او شوم! خودش این عبارت را خلق کرده. «وکیل بدن»! ذهن این پسر دوست داشتنی، سرشار از ترکیبهای تازه و کلمات بدیع و زیباست.

در شروع،سئوالم این بود که امین 12 ساله کی و چطور بغضش را فریاد خواهد زد؟ و حال می پرسم وقتی بغض او و امثال او ترکید،این جامعه ما چگونه جامعه ای خواهد شد؟و چه چیزی از آتش خشم فریاد او در امان می ماند؟ذهنم بیش از گذشته درگیر این نوع «بدن فروشی» شده و کار این پسر را، یک فداکاری «پیامبرانه» می دانم که پیام بزرگی برای همه ما و شما دارد.این روزها دایم دارم به راهها فکر می کنم.آیا راهی هست؟
http://www.cloob.com/profile/blog/one/username/ba_man_bash/logid/501153/redirectkey/6c88436e850cc6a5dd42ec6d231550fd

¤نویسنده: مهدی بهمنی

? نوشته های دیگران()

! چرا دایی به تلویزیون دعوت می شود !؟

پنج شنبه 87/6/7 :: ساعت 6:42 عصر

چرا دایی به تلویزیون دعوت می شود !؟

duelqibx5qzbsyp253n9.jpg

05upt8sup9xiyg119966.jpg

به بهانه مقدمه ....

قبل از آغاز سخنم بدینوسیله رسمآ اعلام می کنم .. من هیچ خصومت و دشمنی با شخص آقای علی دایی نداشته و ندارم .. و آن چه به رسم انتقاد قصد پرداختن به آن رو دارم ، صرفآ گله از سرمربی تیم ملی فوتبال و نحوه سخن گفتن او در تلویزیون است . بنده در مقام یک روزنامه نگار آزاد و مستقل وظیفه خود می دانم ناهنجاری های جامعه رو بیان کرده و با مخاطب قرار دادن دست اندرکاران محترم برنامه وزین و پربیننده تلویزیونی نود ، از آن ها خواهش کنم برای حفظ حرمت مخاطبان فراوان خود در صورت امکان از گفت و گوی زنده با سرمربی جوان تیم ملی فوتبال کشور اجنتاب کرده و نظرات مشارالیه رو به صورت " پلی بک " روی آنتن ببرند ... ! زیرا دست اندر کاران محترم این برنامه به خصوص شخص آقای عادل فردوسی پور به خوبی واقف است که وی هیچ کنترلی در بیان احساسات خود نداشته و در صورت عصبانی بودن شآن مخاطبان رو رعایت نمی کند ... !

توهین به مجری و مردم ..

 دیشب وقتی در برنامه نود صحبت های سرمربی تیم ملی فوتبال کشورمون رو شنیدم که با لحن خیلی عصبانی از رسانه ای ملی صحبت می کرد و یا با به کار گیری الفاظ زشتی ( خیلی عذر می خواهم )  چون ... آقای محترم من به چیز شما کار ندارم و شما هم به چیز من کار نداشته باش ... !! و تآکید مستمر  بر افعالی چون  شما نمی فهمید ... به من چه ... و جملات دیگری نظیر آن ، واقعآ خیلی حالم گرفته شد .. و به عنوان یک شهروند یا بهتره بگم یک پدر ، نزد همسر مخصوصآ پسر جوانم حسابی  خجالت  زده  و شرمنده شدم .. و با شنیدن حرف های یک آقای خیلی محترم که متآسفانه خیلی هم ادعایش می شود ، شوکه و دل آزرده شدم . من نمی دانم چرا مسئولان رسانه ملی مخصوصآ شبکه سوم سیما که می داند علی دایی در گفتگوی عادی هم کنترلی بر اعصابش نداشته چه برسد به آن که در حالت عصبانی بخواهد صحبت کند ، چه اصراری است که او را در برنامه زنده پرمخاطبی هم چون نود دعوت اش  کنند ..!؟ که این چنین بر روی اعصاب مخاطبان راه رود ...!!

الگوی نمونه برای جوانان ...

اغلب دوستان و خوانندگان قدیمی می دانند که بنده نه ورزشکارم  و نه با این عزیزان در ارتباطم . ولی بخوبی می دانم اگه بودجه و سرمایه های زیادی خرج ورزش جامعه می شود ، صرفآ برای کسب عناوین قهرمانی نیست .. بلکه هدف پنهان آن تربیت الگو های سالم در جامعه جوان ماست . زیرا قشر جوان کشور به دلیل علاقه  وافر به چهره های ورزشی و هنرمندان ، نا خواسته از آن ها الگو می گیرند . به همین دلیل از افراد شناخته شده ای چون علی دایی به لحاظ پیشینه قهرمانی  و اسطوره بودنش در امر فوتبال انتظار رعایت اصول اخلاقی بیشتری می شود . مخصوصآ در هنگام پخش برنامه زنده و پر مخاطبی چون نود ، عصبانی بودن ، اجازه صحبت ندادن به مجری ، تهدید به قطع تلفن ، پرداختن به مسایل شخصی رقابتی بین او و سرمربی سابق تیم ملی فوتبال ، تاکید بر نفهمیدن مجری و غیره اصلآ در شآن مخاطبان رسانه ملی نیست ...

gmgu112l5isdnyhg91kz.jpg

تنبیه برای به کار بردن واژه غلط ...

یادمه در دوران نوجوانی  یک روز وقتی سر کلاس درس به آموزگار مربوطه درس پس می دادم  و او مرتب ایراد می گرفت که توضیحات من اشتباه است .. از روی نوجوانی و عدم آگاهی عین آقای دایی از واژه  توهین آمیز " شما نمی فهمید " استفاده کردم ! اگه بدونید چه تنبیه سختی شدم !؟‌ وقتی سایر آموزگاران از وی خواستند از سر تقصیر من گذشت کنه و به حساب جوانی ام بگذارد ، پاسخی داد که هنوز بعد از گذشت بیش از ?? سال ، به خاطر دارم . آن مرد دانا خطاب به همکارانش گفت .. من مطمئن هستم که او اصلآ معنی این جمله رو نمی داند و کسی به او گوشزد نکرده است . اما به خاطر این که در آینده یه وقت در حضور افرادی دیگر این کلمه رو به کار نبرد ، من سخت تنبیه اش می کنم .. و واقعآ هم بد جوری تنبیه شدم .. و این کلمه در گوشم بود تا این که یک روز در خط پرواز وقتی با سرپرست ام حرف می زدم بار دیگر ناخواسته گفتم .. جناب سرهنگ شما نمی فهمید !! و او خیلی دوستانه به من گفت .. منظورت اینه متوجه نمی شوم ..!!؟‌ و به راستی خجالت کشیدم ..

نجابت عادل فردوسی پور .....

با شناختی که از حاج آقا پور محمدی مدیر محترم شبکه سوم سیما دارم و حساسیتی که او نسبت به  مناظره های سالم تلویزیونی داشته و معتقد به رعایت اصول احترام به مخاطبان است . باور کنید من در حین اجرای برنامه دیشب نود ، هر لحظه منتظر بودم عادل عزیز ، این جوان محجوب و نازنین تلفن علی دایی رو قطع کند . یعنی همون کاری که خود سرمربی تهدید به انجامش می داد !! و مطمئن بودم حاج آقا پورمحمدی به خاطر این کار مجری برنامه نود ، نه تنها ناراحت نمی شد ، بلکه او را تشویق هم می کرد . ولی جناب فردوسی پور فقط به لحاظ تربیت خانوادگی و نجابتی که داشت این کار رو انجام نداد . ... آن هایی که دیشب شاهد گفت و گوی این آقای محترم بودند .. با تعجب دیدند که چگونه با عصبانیت تمام اختیار عمل رو در دست داشته و مسلسل وار صحبت می کرد .. کم آگاه ترین مخاطب هم می دانست عصبانیت دایی برای چی است .. ! زیرا او دوست نداشت هیچ انتقادی به برنامه هایش شده و از این که رقیب سر سخت اش  امیر قلعه نوعی در باب تیم ملی سخن گفته بود ، آقا بر افروخته شده و ان گونه با عصبانیت وصف ناشدنی از تریبون عمومی مجادله می کرد ... !

شمردن واژه های " من " .... !!

خیلی دلم می خواست از همون لحظه ای که آقای علی دایی گوشی تلفن رو برداشته و در پاسخ عادل فردوسی پور که پرسید .. آیا شما حرف های آقای قلعه نویی رو شنیدی  ؟ گفت نه !!! تمام " من " هایی رو که سرمربی محترم در طول گفت و گو به زبان آورد رو می شمردم !  وای که چقدر شنیدن مستمر کلمه " من " از دهان یک شخص آزار دهنده است ... من گفتم ... من تصمیم گرفتم .. من نمی تونم .. من می تونم ... من .. من و من !! خوب یادمه اوایل انقلاب وقتی بر روی یک دیوار کلمه قصاری فکر می کنم از حضرت امام ( ره ) در باب  واژه " من " خواندم که ان را شیطانی توصیف کرده بود .. آن روز هرگز معنی آن را درک نکردم ..! ولی اعتراف می کنم دیشب شیطان رو به وضوح در ورای برنامه نود دیدم !! که بد جوری حال من رو به هم می زد .... !!

on3frikm58khfdg8knug.jpg

بایکوت علی دایی در گروه ورزش ....

در زمان آقای صافی ( مدیریت وقت شبکه سوم سیما ) که بنده افتخار همکاری با آن ها رو داشتم .. یک روز در جلسه هفتگی گروه ورزش که مدیر شبکه هم حضور داشت ، از سوی پرسنل این گروه اعلام شد که در مسابقه روز گذشته  وقتی مردم و تماشاگران مشتاق نام علی دایی رو یکصدا فریاد زده و از او خواستند از رختکن بیرون بیاید ، او امتناع کرده و حاضر به بیرون رفتن نشد ! وقتی خبرنگاران تلویزیونی حاضر در استادیوم از دایی می خواهند که به ابراز احساسات مردم پاسخ دهد .. با بی میلی و غرور خاصی گفته بود ... من به خاطر یه مشت ادم بی سر و پا بیرون نمی روم !! یادمه ابتدا در صحت این کلمه همه شک کردند .. اما وقتی خود آقای صافی تلفنی از چند نفر عوامل گروه که شاهد ماجرا بودند سوال کرده و مطمئن شد که واقعیت داره .. به اتفاق آرا تصویب شد که از آن به بعد مجریان در موقع بازی ، نام او را به زبان نیاورند !! من برای این گفته ام سه نفر شاهد عاقل و بالغ دارم .. یعنی آقایان صافی ( مدیر شبکه ) بهرام شفیع ( یکی از مجریان قدیمی ) و آقای جواد خیابانی .. البته در ان جلسه اشخاص دیگری هم بودند .. که من یادم نیست ...

نتیجه گیری اخلاقی ....

همان طور که عرض کردم من ورزشکار نیستم .. ولی می توانم قطعات پازل ورزشی رو کنار هم قرار داده و نظرم رو بگویم .. ورزشکاری که برای مردم هیچ ارزشی قائل نشده و رسمآ ان ها رو مشتی آدم های بی سر و پا می نامد ، و وقتی بحث انتخاب سرمربی تیم ملی فوتبال پیش می آید در جلوی دوربین تلویزیون رسمآ اعلام می کند که هر کس لابی اش قوی تر باشد ، سر مربی می شود . و به محض برگزیده شدن مغرورانه تمام زحمات سرمربیان پیشین رو زیر سوال برده و حتی از بیان نام ان ها کراهت داشته و فقط به نقد آن ها می پردازد . معلوم است وقتی صحبت استاندارد فوتبال پیش می آید ، با زیرکی سخن رو عوض کرده و دم از مقررات فرهنگی کشور خودمون می زنه و ....... خیلی دلم می خواست عادل فردوسی پور دیشب  وقتی صحبت از ارزش رو به میان اورد .. می پرسید .. آقای محترم مگر انداختن زنجیر طلا به گردن و باز کردن یقه در شرعیت ما برای آقایون مجازه ..!!؟

یک در خواست از برنامه نود ...

اگر چه مردم فهیم کشور ما خود به خوبی این رفتار ها رو قضاوت کرده و حرکات خوب و بد رو به خوبی  تشخیص می دهند .. ولی بنده به عنوان یک شهروند عادی از تهیه کنندگان محترم برنامه نود خواهش می کنم .. برای حفظ حرمت و جایگاه شریف مخاطبان میلیونی برنامه که تا نیمه های شب به ذوق آگاهی ازجریانات سالم ورزش کشور بیدار نشسته و به صحبت های کارشناسان محترم گوش می دهند  .. از این به بعد در دعوت از چهره ها خیلی دقت کرده و برای پرهیز از تکرار اتفاقات نا خوشایند گذشته ، حتمآ از طریق ضبط پلی بک ، گفت و گوی آن ها رو پخش فرمایند ..

 

 

 

این مطلب از سایت http://www.oldpilot.ir متعلق به آقاب بهروز مدرسی یکی از خلبانان شجاع و قدیمی ایران نقل شده.اگه فرصت داشتید به سایتش سری بزنید.واقعا اطلاعات و خاطرات فنی و تاریخی خوبی از تاریخ نیروی هوایی ایران(قبل از انقلاب و جنگ و بعد از اون )نوشته


¤نویسنده: مهدی بهمنی

? نوشته های دیگران()

! انتی بوتر

یکشنبه 87/2/8 :: ساعت 4:19 عصر

عکس برنامه  سالم بودن برنامه را نشان می دهد هر گونه ایراد یا خطا در اجرا ء برنامه به عهده

خودتان می باشد

 

 

ادامه مطلب...

¤نویسنده: مهدی بهمنی

? نوشته های دیگران()

! به نظر شما مشهایر جهان قبلا چه کاره بوده اند

یکشنبه 87/2/8 :: ساعت 4:17 عصر

آدولف هیتلر.............دیکتاتور آلمان..............نقاش پوستر

آلبرت انیشتن..............فیزیکدان................منشی اداره ثبت

الویس پریسلی...........خواننده....................راننده کامیون

امیرکبیر....................صدراعظم ناصرالدین شاه........آشپز

او هنری....................نویسنده............................گاوچران

جرالدفورد .........رئیس جمهور آمریکا.........مانکن لباس مردانه

جوزپه گاریبالدی..........انقلابی ایتالیایی..................ملوان

جیمی کارتر...............رئیس جمهور آمریکا..............بادام کار

رونالد ریگان.........رئیس جمهور آمریکا..............هنرپیشه سینما

شون کانری...... هنرپیشه سینما.........بنا و راننده کامیون

کلارک گیبل...............هنرپیشه سینما..................چوب بر

ویلیام فالکنر.........نویسنده................نقاش ساختمان

گاندی.............رهبر فقید هند.....................وکیل دادگستری

جرج واشنگتن.......اولین رئیس جمهور آمریکا........کشاورز

نادرشاه افشار.....موسس سلسله افشاریه.......پوستین دوز

یعقوب لیث...............سرسلسله صفاریان.............رویگر

امیر اسماعیل سامانی...سرسلسله امرای سامانی...ساربان

آلپتکین..........سرسلسله غزنویان..........غلام زر خرید

فرخی سیستانی.......شاعر مشهور ایران.......کارگر کشاورز

حضرت عیسی (ع)........پیامبر بزرگ مسیحیت........ .نجار

حضرت موسی (ع).........پیامبر بزرگوار یهود.............چوپان

پاندیت نهرو.........نخست وزیر هند...............وکیل دادگستری

موسولینی......دیکتاتور ایتالیا...................روزنامه نویس

ساموئل مورس.............مخترع آمریکایی.................نقاش

جک لندن........نویسنده آمریکایی..............کارگر کشتی

آلبر کامو............نویسنده فرانسوی.............معلم

ریچارد نیکسون....رئیس جمهور آمریکا.............وکیل دادگستری

آبراهام لینکلن......رئیس جمهور آمریکا.............هیزم شکن

گی دو موپاسان.....نویسنده آلمانی.......کارمند دریا داری

چارلز دیکنز..................نویسنده انگلیسی.............منشی

آناتول فرانس...............نویسنده فرانسوی..............کتابفروش

مولیر..........نویسنده بزرگ فرانسوی........هنرپیشه

هربرت جرج ولز ...........نویسنده بزرگ انگلیسی.......شاگرد بزاز

ارنست همینگوی.........نویسنده بزرگ آمریکایی........خبرنگار

ویلیام شکسپیر.....نویسنده بزرگ انگلیسی.......هنرپیشه سیار

فیدل کاسترو.....رئیس جمهور کوبا........دانشجوی حقوق

کاردینال ریشیلو.....صدر اعظم معروف فرانسه.... کشیش

ناپلئون بناپارت.....امپراطور فرانسه.................افسر توپخانه

کریم خان زند....موسس سلسله زندیه...تیر انداز سپاه نادر شاه

ژاندارک......شخصیت نیمه مذهبی و قهرمان فرانسوی.......چوپان

هانری فورد.................کارخانه دار آمریکایی..........ساعت ساز

توماس ادیسون............مخترع بزرگ آمریکایی.........تلگرافچی

آلفرد نوبل.......... بنیانگذار جایزه نوبل............ کارگر کارخانه

والت دیزنی...........مخترع سینمای انیمشن......پادوی مغازه

میکلانژ........نقاش مجسمه ساز ایتالیایی..........سنگ تراش


¤نویسنده: مهدی بهمنی

? نوشته های دیگران()

! راه یافتن مجری خبر ورزشی سیما به مجلس

یکشنبه 87/2/8 :: ساعت 4:12 عصر

علیرضا دهقان گوینده خبر ورزشی سیما

علیرضا دهقان  در دور دوم هشتمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی از حوزه ایذه و باغ ملک با کسب اکثریت آرا راهی مجلس شد


¤نویسنده: مهدی بهمنی

? نوشته های دیگران()

! جان می دادند تا در جام بمانند؛

چهارشنبه 87/2/4 :: ساعت 3:51 عصر

این همه حکایت ابی ها در یک عصر بهاری بود. هوادارانی که  با حضور نه چندان پر تعداد خود  امید چندانی به فتح دروازه رقیب نداشتند،   به حکم معرفت ثانیه ای دست از حمایت نکشیدند تا  حس  برتری را به یازده مرد درون میدان منتقل نمایند. در میان انها  مردی وجود داشت که سخت ترین لحظات عمرش را سپری می کرد . به گواه همه کسانی که در اطراف فتح الله زاده نشسته بودند چهره او کم از گچ نداشت ، بعد از هر گل راه اهن تا مرز رفتن می رفت و با  گل های  فرهاد به زندگی سلامی دوباره می کرد .

  وقتی در پایان کار روی پله ای منتهی به رختکن با  سوالات  مختلف خبرنگاران مواجه شد  بدون هیچ رنگ و نیرنگی همه حقیقت را به زبان اورد:" چیزه زیادی از مسابقه یادم نیست چون همه حواسم به تماشاگران استقلال بود که هر لحظه احتمال فرو ریختنشان می رفت ..."

باری  او   می دانست که در صورت خداحافظی با جام حذفی دیگر  بهانه ای برای توجیه پیدا نمی کند از این رو  به هر چیزی می اندیشید جز قبول یک  باخت دیگر.

جان می دادند برای  بقا و این واقعیت از روی نیمکت ابی ها هویدا بود ،جائی که  فیروز کریمی  بر خلاف همه  روزهای دیگر با  شلوار و گرمکن ورزشی  کنار یاران ذخیره خود  ارام و قرار نداشت .گویی  خودش را برای ورود به زمین اماده می کرد، اخر وقتی ارش از دو قدمی  توپ را حواله اسمان ازادی می کند مگر می توان با کت و شلوار  روی نیمکت شق و رق نشست و چیزی نگفت؟ 

هر بار که دوربین به سمتش می امد رنگ رخسار خبر از سر درون می داد  او و پسران ابی زندگی را ان قدر تنگ کرده بودند تا انتهای ان برسد به یک لکوموتیو زرد  که ازبد روزگار سرعتی ما فوق تصور گرفته بود . 

جان می دادند برای جام و این میل در ساق  تک تک شاگردان فیروز فوران می کرد . چند مرتبه در طول فصل شاهدش بودیم که  استقلال گل بخورد و بازیکنی اشک بریزد؟  حالا این اتفاق  رخ می دهد  همان لحظه ای که مجید نورمحمدی  فریاد زنان در حلقه بازیکنان راه اهن  قهقهه  شادی  سر می داد  یک مدافع ابی دو چشمش دریای اشک بود، اری  گریه کن گریه برای انکه ثابت کنی بی تعصب نیستی خوب است ...خوب ...خوب.  

برای بردن ، جان می دادند  اما یک جای کار ایراد داشت . استقلال  که خیلی وقت است از دایره مدعیان لیگ خارج شده یکی از ضعف های بزرگش را دید و شناخت .  انها از دقیقه نود به بعد و در دقایق اضافی همانند یاران حریف نای راه رفتن نداشتند و هر حمله مصادف بود با  پاتوق چند دقیقه ای حمله وران رقیب . داستانی که روی هر دو دروازه به کرات تکرار شد چون دیگر نفسی برای  دور کردن توپ، جانی برای جنگیدن نمانده بود  اما  مگر می شد بی تفاوت ماند و کاری نکرد؟

 استقلال  و راه اهن برایندشان همانی بود که دیدیم  اگر این مسابقه در لیگ برتر انجام می شد هر دو تیم به یک امتیاز بسنده می کردند و احتمالا در بهترین حالت  در جایگاه قبلی می ماندند و یا اینکه یکی دو پله سقوط داشتند  چرا که انها  دیگر تاب دویدن نداشتند.  فورواردهای  دو تیم هر چه به پایان مسابقه نزدیک تر می شدیم هنر گل نزنی خود را با  وضوح بیشتری نمایش می دادند...

و سرانجام ان ماراتن دو ساعته که تن هر جانداری را نیمه جان می کرد  یه یک ضیافت دو نفره رسید.

مهابادی در توهم بود که بازیکنانش پنالتی زن هستند و گلرش توپ گیر و فیروز علی رغم انکه می دانست بهترین پنالتی گیر ایران را در اختیار دارد اما باز هم دلش گواه نمی داد  سرنوشت خود را به چنین میهمانی بی رحمی بسپارد ، با همه این تفاصیل دیگر  چاره ای نبود جز تن دادن به تقدیر .

همه چیز بر وفق مراد  ابی پوشان تمام شد   تا ان صورت های رنگ و رو رفته جان تازه ای بگیرند. فیروز سرانجام بعد از چند ماه از ته دل خندید ، حاجی  که چیزه زیادی از مسابقه را در عین دیدن ندیده بود و به یاد نداشت ، بازیکنانش را در اغوش کشید و  از انها فقط  دو برد دیگر تا کسب جام طلب می کرد .

استقلال  سه شنبه شب  در ساعات رو به تاریکی روز فهمید  مشکل اصلی  او از کجاست. گل نزنی های ارش را باید فراموش کرد و به تن هایی رسید که  زود تراز حد موعود خسته می شوند شاید اگر  برای بردن راضی به جان دادن نبودند جام حذفی هم سرنوشتی مثل لیگ هفتم پیدا می کرد.

فیروز دیگر در  راهرو خروجی قرار ندارد او باید بماند و بسازد  بدن هایی را که تاب یکصدو بیست دقیقه دویدن را داشته باشند  چرا که قرار نیست در هر بازی طالب لو سه پنالتی را بگیرد مگر انکه ان حوله فیروزه ای رنگ گارانتی معتبری  را به او بدهد!

وحید طالب لو 


¤نویسنده: مهدی بهمنی

? نوشته های دیگران()

! وزن ,و قدر دعای از ته دل و خالصانه را خدا می داند و بس؟؟؟؟

جمعه 87/1/30 :: ساعت 2:31 عصر

زنی بود که با لباسهای کهنه و مندرس و نگاه مغموم. وارد خواربار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد .
به نرمی گفت :شوهرش بیمار است و نمی تواند کار کند و 6 بچه شان بی غذا مانده اند . صاحب مغازه با بی اعتنای محلش نگذاشت و باحالت بدی خواست او را بیرون کند. زن نیازمند درحالی که اصرار می کرد گفت آقا شما را به خدا به محض این که بتوانم پولرا می آورم. مغازه دار گفت :نسیه نمی دهد . مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفتگوی آنها را می شنید ، گفت : ببین خانم چی می خواد خرید خانم بامن ! خواربار فروش با اکراه گفت لازم نیست خودم می دم . لیست خریدت کو.؟ زن گفت : اینجاست. مغازه دار لیست را بگذار روی ترازو. به اندازه وزنش هر چه خواستی ببر. زن با خجالت یک لحظه مکث کرد واز کیف تکه کاغذی درآورد و چیزی رویش نوشت و آن را روی کفه ترازو گذاشت . همه با تعجب دیدند کفه ترازو پایین رفت . خواربارفروش باورش نشد . مشتری از سر رضایت خندید. مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه دیگر ترازو کرد. کفه ها برابر نشدند. آنقدر جنس گذاشت تا این که دو کفه برابر شدند . در این وقت صاحب مغازه با دلخوری و تعجب تکه کاغذ را برداشت تا ببیند روی آن چه نوشته شده است .کاغذ لیست خرید نبود دعای زن بود که نوشته بود (ای خدای عزیزم !تو از نیاز من با خبری خودت آن را برآورده کن.) مغازه دار با بهت جنس ها را به زن داد و همان جا ساکت و متحیر خشکش زد . زن خداحافظی کرد و رفت . مشتری یک اسکناس باارزش به مغازه دار داد و گفت : فقط خداست که می داند وزن دعای پاک و خالص چقدر است ..
دعا بهترین هدیه رایگانی است که می توان به هر کس داد و پاداش بسیار برد

 

 بر گرفته از صحبتهای* حرف حساب ط*

 


¤نویسنده: مهدی بهمنی

? نوشته های دیگران()

! یک اشتباه!!

پنج شنبه 87/1/22 :: ساعت 1:8 صبح

روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر مجهز است .
تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ آدرس دچار اشتباه میشود
و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد . در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ،
زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود
با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود
تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد .
پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند
و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:
گیرنده : همسر عزیزم
موضوع : من رسیدم
میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی .
راستش انها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا می اد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته .
من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه .
فردا میبینمت .
امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه .
وای چه قدر اینجا گرمه

¤نویسنده: مهدی بهمنی

? نوشته های دیگران()

! نگاهی به دستاورد سالها مجاهدت دانشمندان جوان کشور

سه شنبه 87/1/20 :: ساعت 4:48 عصر

ایران هسته‌ای تمام معادلات شرق و غرب را به هم ریخت

با گذشت یکسال از روز ملی فناوری هسته‌ای و تولد خودباوری و عزم ملی برای صعود به قلل جهانی علم و فناوری، انتظار می رود که تحقیقات هسته ای با وجود همه کار شکنی ها تا رسیدن به مرحله نهایی بدون تاثیر پذیری از کوچکترین فشاری ادامه پیدا کند تا اهدافی چون خودکفایی در تولید برق هسته ای و پیشرفت در عرصه فن آوری های صنعتی و پزشکی در آینده ای بسیار نزدیک محقق شود.

 ره آورد سال ها تلاش و مجاهدت جوانان ایران که مستقل از اتکاء به بیگانگان، استقلال هسته ای کشور را رقم زدند، خودکفایی در تولید و کاربرد صلح آمیز انرژی هسته ای است که امروز با ایستادگی دولت نهم همچون خاری در چشم دشمنان خودنمایی می کند.

حرکت ارزشمند و افتخار آمیز جوانان ایران در دستیابی به دانش بومی هسته ای به قول رهبری فرزانه انقلاب اقدامی تاریخ ساز و تمدن ساز محسوب می شود که باید با قوت و قدرت بیشتر دنبال شود.

امروزه ایران با اتکاء به تحقیقات جوانان دانشمند خود و بدون وابستگی به بیگانه توانسته است به بالاترین سطوح علمی در بخش انرژی هسته ای دست یافته و در زمره قدرت های هسته ای محسوب شود. بنا بر این گزارش با وجود تبلیغات غیر واقعی دشمنان و تلاش فراگیر آن ها برای محروم کردن دانشمندان ایران از دسترسی به دانش فن آوری هسته ای این مهم در پرتو مجاهدت های بی نظیر علمی جوانان کشور و به شکل دانشی بومی، محقق شد.

آژانس بین المللی انرژی هسته ای به کرات درخواست گفتگوی اختصاصی با دانشمندان هسته ای کشور در خارج از خاک ایران را مطرح کرده بود که این در خواست حاکی از ایمان و اعتقاد آن ها به توانمندی دانشمندان ایران در عرصه انرژی هسته ای است.

آن گونه که همگان باور دارند دسترسی به فن آوری هسته ای منحصر به برخی کاربردهای مورد ادعای غرب نبوده و از اهمیت و جایگاه چندگانه برخوردار است. دست رد ایران بر سینه دولتهای زورگوی غرب و ادامه تلاش برای تکمیل نمودن گام های برداشته شده در عرصه هسته ای تاثیر قاطعی در خود باوری و رسیدن به هویت علمی مستقل از دخالت بیگانگان داشت.

بنا بر گزارش برنا، غربی ها به رغم صدور سه قطعنامه در شورای امنیت بر ضد فعالیت های هسته ای ایران کماکان از پذیرش برخی واقعیت ها که در نظر آن ها بسیار تلخ است، سر باز می زنند. قبول هسته ای شدن ایران برای آن ها که گمان می کردند دانش حساس و پیچیده هسته ای منحصرا در اختیار آن هاست، بسیار دشوار است زیرا ایران به همت دانشمندان جوان خود و به واقع با دست های خالی به موفقیت در عرصه هسته ای دست یافته است.

آن هنگام که رییس جمهور محبوبمان گفت ایران در آینده نزدیک حتی قادر است سوخت هسته ای به دیگر کشورها صادر کند، آب پاکی بر روی دستان زورگویان ریخته شد و دنیای زر و زور و فریب معدود دولتهای زورگو که می خواستند انحصار کاربرد فن آوری هسته ای را در اختیار خود داشته باشند، به ناگاه بر سرشان خراب شد.

طبیعی است که ناکامی در مقابله با ایران و شکست در برابر همت والای جوانان ایران چاره ای جز برخورد بغض آمیز با جمهوری اسلامی را بیش پای آن ها قرار نمی دهد. با وجودی که بسیاری از دولت های جهان به جز معدود حکومتهای استعماری اذعان داشته اند که می باید با ایران هسته ای کنار آمد با این وصف به نظر می رسد که جمهوری اسلامی راه طولانی و سختی برای رسیدن به فتح قلل هسته ای در پیش رو دارد که پیمودن این راه ضرورت همبستگی بیشتر ملت و پایداری در برابر زیاده خواهی های غرب را اجتناب ناپذیر می کند.

بنا بر این گزارش در روز ملی فن آوری هسته ای که به عبارتی سالروز مقاومت و پیروزی ملت ایران محسوب می شود، ایران اسلامی همچنان در انتظار شنیدن اخبار خوش هسته ای لحظه ای شماری می کند. اخبار پیشرفت ایران در عرصه فن آوری هسته ای زنجیره ای است که به مرور و با هر گام رو به جلو تکمیل تر می شود.

در حال حاضر انتظار می رود که تحقیقات هسته ای با وجود همه کار شکنی ها تا رسیدن به مرحله نهایی بدون تاثیر پذیری از کوچکترین فشاری ادامه پیدا کند تا اهدافی چون خودکفایی در تولید برق هسته ای و پیشرفت در عرصه فن آوری های صنعتی و پزشکی در آینده ای بسیار نزدیک محقق شود.


¤نویسنده: مهدی بهمنی

? نوشته های دیگران()

! دلنوشته ای برای شهید سعید، سید مرتضی آوینی

سه شنبه 87/1/20 :: ساعت 4:45 عصر

سید همیشه استاد...

سید مرتضی؛ مردی از جنس تفکر و تهذب است که در حرکت بر مدار دانایی و فرزانگی آنچنان پیش رفت که خود صاحب سبک شد؛ آن هم در برهوتی که «تقلید همه جانبه» عیار حرفه ای و آماتور را مشخص می کرد و چه خوش درخشید که قلمش، رنگ شاخص و میزان به خود گرفت و هنرش عطر تعهد.

 
«عقل به ماندن می خواند و عشق به رفتن... و این هر دو را خداوند آفریده است تا وجود انسان در آوارگی میان عقل و عشق، معنا شود. رنج، مفتاح الخزائن غیب است و نه عجب اگر راه حق محفوف در بلایا و دشواری هاست. سر مبارک امام عشق بر بالای نی، رمزی است بین خدا و عشاق... یعنی این است بهای دیدار...»
***
نمی دانیم «شهادت» چه رازی دارد که اگرچه فقدان است و فقدان هم غمبار، اما این کوچ متفاوت با خود التیام و رضایتی دارد که بی قراری دل را با قافیه ها ی قرار همراه می کند؛ شهادت می شود زخم و مرهم توأمان. همین تلخ و شیرین شهادت است که انسانهایی را برای همیشه ماندگار می کند، راز و رمز کشف ناشده ای که با گذشت سالها و قرن ها از غیبت خاکی برخی انسانها، زمان و مکان را در تسخیر آن قهقهه مستانه درمی آورد. و سیدمرتضی چنین سروسری با خدای خود داشت که «شهادت» را پس از عمری جهاد از پشت چشمی دوربین مسلح اش هدیه گرفت... دوربینی که هیچ گاه اخلاص و ایمانش را در کوله روزمرگی جانگذاشت.
و مردی از جنس تفکر و تهذب که در حرکت بر مدار دانایی و فرزانگی آنچنان پیش رفت که خود صاحب سبک شد؛ آن هم در برهوتی که «تقلید همه جانبه» عیار حرفه ای و آماتور را مشخص می کرد و چه خوش درخشید که قلمش، رنگ شاخص و میزان به خود گرفت و هنرش عطر تعهد.
او که سالها هنر فکر و قلم و تصویر را با ظفر تحقیق و تعمیق و سفر به جغرافیای صعود و سلوک آب داده بود و با حرکت از گذرگاه خیال و وهم به منزل معقول و ملکوت رسیده بود، لفافه هنر را برای نمایش جلوه محبوب برگزید تا معیاری شود برای سنجش هنر متعهد، ستاره ای شود برای روشنی جاده وصال آن هم از پشت خاکریزهای خاکی پر کشیدن در هنگامه ای که خبری از طعم گس باروت تجاوز و حلاوت مقدس دفاع زیر بارش منورهای کهکشان شهادت نبود.
از چشمه جوشان عاشورا سیراب شده بود و گوش جان به هاتف عقل و منادی غیب سپرده بود تا از پشت ابرهای حجاب و ورای ظلمت ناپیدای خاک، بال در بال فرشتگان، بادیه نشینان تشنه معرفت را جرعه نوش کند.
تخریب چی میدان های مین شهوت و شهرت به مدد منورهای نورانی قرآن و آیه های پرتپش نهج البلاغه مسیر را چنان شناسایی کرده بود که آهنگ طربناک جهاد از دل نغمه جان افزای «فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی» در ثانیه ثانیه سکانس های مبارزه اش در جبهه فرهنگی انقلاب به گوش می رسید.
حالا دیگر چنین فردی نیازی به هنر کاذب تصویر و صدا ندارد که صدایش می شود نغمه داوود و آرامش دلهای خسته و شکسته از جنگ بازگشته و لالایی چشم های باران خورده جوانان جبهه ندیده... و تصویرش هم می شود ناب ترین لحظه های حماسه و عرفان یک ملت از خواب برخاسته و به ندای «هل من ناصر...» پاسخ داده.
آه که باید با حسرت نام او را بر لب جاری کنیم که سیاره رنج سالها باید چشم انتظار باشد تا شاید کسی شبیه او را از دل نفس مسیحیایی ابراهیم زمان و انقلابش متولد کند... حالا شاید با گذشت این سالهای فراق، بیشتر جای خالی روایت فتح با آن راوی همیشه استادش حس شود، روایتی که بنای مستند دفاع مقدس را با هندسه اصیل اسلامی- ایرانی بنیاد نهاد؛ حالا که ده ها نهاد و سازمان و ارگان «مسئولیت» حفظ و نشر دفاع مقدس را دارند... و باز هم سؤالی بی پاسخ که چرا با وجود تأکیدات مکرر حکیم فرزانه انقلاب مبنی بر ادامه حیات «روایت فتح» دیگر خبری از آن پنجشنبه های عاشقی نیست، گویا دوستان مدتی است دلشان طوفانی نمی شود تا لنگر تسکین آن را در اعماق همیشه زنده آرشیو تولیدات سید بیاندازند؛ سید همیشه استاد... «پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند...

¤نویسنده: مهدی بهمنی

? نوشته های دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >

! لیست کل یادداشت های این وبلاگ